جدول جو
جدول جو

معنی فراهت - جستجوی لغت در جدول جو

فراهت
(دخترانه)
شأن، شوکت، شکوهمندی و زیبایی
تصویری از فراهت
تصویر فراهت
فرهنگ نامهای ایرانی
فراهت
زیرکی، راهواری (مرکب)
تصویری از فراهت
تصویر فراهت
فرهنگ فارسی عمید
فراهت
(فَ هََ)
شأن. شوکت. شکوه مندی. زیبایی. (برهان). مأخوذ از فراهه عربی به معنی انبساط و شادمانی و شاد گردیدن. در فارسی ’فره’ و ’فر’ بدین معنی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به فراهه شود
لغت نامه دهخدا
فراهت
شان و شوکت و شکوه مندی و زیبائی
تصویری از فراهت
تصویر فراهت
فرهنگ لغت هوشیار
فراهت
((فَ هَ))
شادمانی، انبساط، نشاط
تصویری از فراهت
تصویر فراهت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراهل
تصویر فراهل
(پسرانه)
نبیره کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراست
تصویر فراست
(پسرانه)
زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فقاهت
تصویر فقاهت
فقیه و آگاه بودن در زمینۀ احکام شرعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکاهت
تصویر فکاهت
خوش طبع بودن، شوخ و خندان بودن، سخنان خنده دار گفتن و خندیدن، خوش طبعی، خوش منشی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاهت
تصویر رفاهت
رفاه، فراخ شدن و آسان شدن زندگی، فراخ عیشی، تن آسانی، آسودگی، رفاهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراهت
تصویر کراهت
ناپسند داشتن، ناخوش داشتن، ناراضی بودن، زشتی، در فقه اولی بودن ترک عملی در حالی که انجام آن هم منع نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل
فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن
فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن
فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن
فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراته
تصویر فراته
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
آسایش، راحتی، آسودگی، برای مثال مور گرد آورد به تابستان / تا فراغت بود زمستانش (سعدی - ۱۶۳) فرصت، امکان، برای مثال نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲ - ۴۹۹)
به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن از آن، کنایه از بی نیازی، برای مثال گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲ - ۳۵۸)
فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
بی تاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراهت
تصویر کراهت
ناپسندی، بی میلی، تنفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاهت
تصویر فقاهت
فقیه گردیدن، دانستن علم دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکاهت
تصویر فکاهت
شوخ و خندان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
گرد آمده و بدست آمده، موجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراهت
تصویر شراهت
آزمندی و میل شدید به طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
فهم و ادراک و زیرکی و دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاهت
تصویر رفاهت
تن آسانی آسودگی بهزیستی تن آسانی آسودگی آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراته
تصویر فراته
((فُ تِ))
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
((فَ هَ))
گردآمده، جمع شده، اندوخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
((فَ غَ))
بی تاب شدن، بی تابی، ناشکیبایی، در فارسی به معنی آسودگی، آسایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فَ سَ))
سواری کردن، مهارت داشتن در اسب شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فِ سَ))
ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن، ادراک، دریافت، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکاهت
تصویر فکاهت
((فَ هَ))
خوش طبعی، مزاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقاهت
تصویر فقاهت
((فَ هَ))
دانا شدن، عالم گشتن، فقیه شدن، فقیه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کراهت
تصویر کراهت
زشتی، ناپسندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراهم
تصویر فراهم
میسر
فرهنگ واژه فارسی سره