شأن. شوکت. شکوه مندی. زیبایی. (برهان). مأخوذ از فراهه عربی به معنی انبساط و شادمانی و شاد گردیدن. در فارسی ’فره’ و ’فر’ بدین معنی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به فراهه شود
شأن. شوکت. شکوه مندی. زیبایی. (برهان). مأخوذ از فراهه عربی به معنی انبساط و شادمانی و شاد گردیدن. در فارسی ’فره’ و ’فر’ بدین معنی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به فراهه شود
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
آسایش، راحتی، آسودگی، برای مثال مور گرد آورد به تابستان / تا فراغت بود زمستانش (سعدی - ۱۶۳) فرصت، امکان، برای مثال نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲ - ۴۹۹) به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن از آن، کنایه از بی نیازی، برای مثال گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲ - ۳۵۸) فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
آسایش، راحتی، آسودگی، برای مِثال مور گرد آوَرَد به تابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی - ۱۶۳) فرصت، امکان، برای مِثال نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲ - ۴۹۹) به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن از آن، کنایه از بی نیازی، برای مِثال گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲ - ۳۵۸) فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق