جدول جو
جدول جو

معنی فراغه - جستجوی لغت در جدول جو

فراغه
(فُغَ / غِ)
قلم پاک کن. (آنندراج). قطعه ای از ابریشم سیاه که قلم را بدان پاک کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فراغه
(فُ قِ)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختر ابرقو، متصل به جادۀ صدیق آباد به ابرقو. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 405 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه و تره بار است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام محلی کنار جادۀ یزد و سورمق که میان گردنۀ اطاق و ابرقو قرار دارد و دوری آن از یزد 233هزار گز است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فراغه
(فُ غَ)
آب مرد و آن نطفه است. (اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
فراغه
(دُ می ی)
ناشکیبایی و بی آرامی، فراخ شدن ضربت و طعنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فراغه
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرانه
تصویر فرانه
(دخترانه)
فرانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراغه
تصویر مراغه
غلتیدن روی خاک
مراغه کردن: مراغه، برای مثال چون مراغه کند کسی بر خاک / چون بود خاک از او چه دارد باک (عنصری - لغت فرس۱ - مراغه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراته
تصویر فراته
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
آسایش، راحتی، آسودگی، برای مثال مور گرد آورد به تابستان / تا فراغت بود زمستانش (سعدی - ۱۶۳) فرصت، امکان، برای مثال نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲ - ۴۹۹)
به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن از آن، کنایه از بی نیازی، برای مثال گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲ - ۳۵۸)
فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخه
تصویر فراخه
راست شدن موی بر اندام از لرزه و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ غَ)
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود
قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است
شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراضه
تصویر فراضه
آگاهی از بایسته ها بایسته دانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
بی تاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ماچه خر ماده خر در فارسی واژه مراغه از مراغ که غلتگاه ستور است بر گرفته شده و برابر با غلت زدن ستورانه به کار رفته است. بخاک غلتیدن: (خواجه احمدبن حسن) این را سخت خواهان بود که بهانه می جست بر حصیری تا وی را بمالد که دانست وقت نیک است و امیر بهیچ حال جانب وی را که دی خلعت وزارت داده امروز به حصیری بندهد وچون خاک یافت مراغه دانست کرد. توضیح بمعنی در خاک غلتیدن در عربی فقط باب تفعیل (تمریغ) و تفعل (تمرغ) استعمال میشود و مراغه فقط اسم مکان یعنی محل غلتیدن آمده، موضعی که چارپایان در آنجا بخاک غلتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامه
تصویر فرامه
چرخ گوشت لته دشتان لته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخه
تصویر فراخه
موی بر اندام راست شدن قشعریره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغنه
تصویر فراغنه
جمع فرغانی، فرغانیان جمع فرغانی فرغانیان مردم فرغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغی
تصویر فراغی
دروایی (فضائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرابه
تصویر فرابه
پر آب (رود)
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراثه
تصویر فراثه
سرگین در شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاغه
تصویر رفاغه
فراخزیستی بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراغه
تصویر اراغه
جستن، خواستن، خواستن بافریب، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخه
تصویر فراخه
((فَ خِ))
لرزه، رعشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراته
تصویر فراته
((فُ تِ))
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرابه
تصویر فرابه
((فَ بِ))
پر آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
((فَ غَ))
بی تاب شدن، بی تابی، ناشکیبایی، در فارسی به معنی آسودگی، آسایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
((فَ شَ یا ش))
پروانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراغه
تصویر مراغه
((مَ غَ یا غ))
جای غلتیدن ستوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
Graduation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
graduação
دیکشنری فارسی به پرتغالی