- فراسر
- بالای سر، گرد سر، زیر سر
معنی فراسر - جستجوی لغت در جدول جو
- فراسر
- بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه
- فراسر ((فَ سَ))
- بالای سر، گرد سر، زیر سر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاملا، کلا
فضا، ماورا
قانون
کشاکش، برابر، همه و تمام، دمادم
صدای فرفر چیزی، بانگ نای ونفیر
پیش تر، جلوتر، بیشتر، برتر، نزدیک تر
آن قسمت از میوه که هسته در میان آن قرار دارد
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
سرتاسر، از این سر تا آن سر، سربه سر، همه، کلاً، تماماً
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فرسخ ها، واحد اندازه گیری مسافت تقریباً برابر با ۶ کیلومتر، جمع واژۀ فرسخ
فردرها، کلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فهانه ها، تنبه ها، مدنگ ها، بسکله ها، کلندها، فروندها، فلجم ها، کلیدان ها، جمع واژۀ فردر
نزدیکتر، جلوتر
گول مرد، جونده لگام اسپ آواز نای و نفیر: ز فرافر سهمگین نفیر سراسیمه شد خیره کش چرخ پیر
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
جمع فرسخ، از ریشه پارسی فرسخ ها فرسنگ ها واحد مسافت: الف - نزد مسلمانان 12000 ذراع و آن معادل سه میل یا دوازده هزار گز بود. ب - نزد اعراب معادل 5919 متر بود، جمع فراسخ
فهم و ادراک و زیرکی و دانائی
((فَ بَ))
فرهنگ فارسی معین
در هر میوه دو قسمت موجود است، یکی هسته، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است
گریز
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
گریختن
شیر از جانوران