جدول جو
جدول جو

معنی فدشک - جستجوی لغت در جدول جو

فدشک
(فِ دِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری خوسف و 8 هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی خوسف به خور. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر که دارای 1033 تن سکنه است. از قنات و رودخانه مشروب میشود. محصولاتش غلات و پنبه است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. اغلب اهالی شتردار و مکاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فداک
تصویر فداک
(پسرانه)
نام روستایی در حجاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دشک
تصویر دشک
رشتۀ تابیده که برای دوختن چیزی به سوزن بکشند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ / دُ)
رشتۀ تابیده که بر سوزن کشند. (از برهان). رشتۀ تابیده ای که به سوزن کشند و خیاطی کنند. (ناظم الاطباء) ، ریسمان خام. دشگ. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ)
تلفظی از تشک در تداول عامه. تشک. توشک. برخوابه. شادگونه. نهالی. پنبه یا پشم آکندی که خواب بر وی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دشک و بالش و درون مبلها همه از هوا پر شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 14)
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ چَ)
دهی است از دهستان فراهان بالا از بخش فرمهین شهرستان اراک، دارای 1262 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، بنشن و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سر شکستن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ)
گول و نادان در کار: رجل فدش، مرد گول و نادان در کار. (منتهی الارب). افرق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
نام پسر حام بن نوح، و فدک خیبر به نام او خوانده شده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان انار شهرستان رفسنجان، واقع در 38 هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 5 هزارگزی خاور شوسۀ رفسنجان به یزد. دارای چهل تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِ لِ)
کوزه ای که بجهت طفلان نقاشی کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
خوشه های کوچک انگور را گویند که به خوشۀ بزرگ چسبیده باشد و آن را به عربی خصله گویند. (برهان). عربی آن خصله نیست بلکه غوره است. در مهذب الاسماء آمده است: ’الغوره، فرشک، أی دانۀ سه چهار انگور درهم بسته’ و در دستوراللغه معنی خصله را خوشۀ انگور نوشته است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از اعلام اشخاص در قرون اولی اسلام است، و شاید با فاتک نام پدر مانی بی ارتباط نباشد
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دَ)
موضعی است. (منتهی الارب). تصغیر فدک... عمرانی گوید: جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
ابن سلیمان قیسرانی، مکنی به ابوعیسی. تابعی است. (یادداشت بخط مؤلف). نام مردی از صحابه. (سمعانی). فدیکی به وی منسوب است. نام وی در کتاب المصاحف سجستانی آمده است. رجوع به المصاحف ص 142 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
ده بزرگی است از دهستان شیبکوه زاهدان بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری فسا و 2 هزارگزی راه شوسۀ فسا به جهرم. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریائی که دارای 1924 تن سکنه است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. محصولاتش غلات، حبوب، پنبه، خرما، لیمو و انار است. اهالی به کشاورزی و قالی بافی گذران میکنند. دبستان و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشک
تصویر دشک
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام. تشک
فرهنگ لغت هوشیار
نام روستایی در تازیکستان، ریسمان رنگرز ریسمانی که رنگرز پارچه های رنگ کرده را بر آن بیاویزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدش
تصویر فدش
شکستن سر کسی، تننده نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشک
تصویر فشک
پارسی تازی گشته فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلشک
تصویر فلشک
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
سه چهار دانه انگور درهم بسته توضیح در خراسان دانه های انگور ریخته از خوشه است که انگور فروش بعد از بیرون آوردن خوشه ها از سبد آنچه دان شده باشد به نام فرشک علی حده می فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشک
تصویر دشک
((دَ))
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلشک
تصویر فلشک
((فِ لِ))
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرشک
تصویر فرشک
((فَ رِ))
سه چهار دانه انگور درهم بسته، غوره
فرهنگ فارسی معین