معنی دشک - فرهنگ فارسی معین
معنی دشک
دشک((دَ))
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام
تصویر دشک
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دشک
دشک
دشک
تلفظی از تشک در تداول عامه. تشک. توشک. برخوابه. شادگونه. نهالی. پنبه یا پشم آکندی که خواب بر وی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دشک و بالش و درون مبلها همه از هوا پر شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 14)
لغت نامه دهخدا
دشک
دشک
رشتۀ تابیده که بر سوزن کشند. (از برهان). رشتۀ تابیده ای که به سوزن کشند و خیاطی کنند. (ناظم الاطباء) ، ریسمان خام. دشگ. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مشک
مشک
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
دژک
دژک
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.