سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان). نخاله. (فهرست مخزن الادویه) : فخری مکن بر آنکه تو میدۀ بره خوری یارت به آب درزده یک نان فخفره. ناصرخسرو. آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین داری شره ؟ مولوی
سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان). نخاله. (فهرست مخزن الادویه) : فخری مکن بر آنکه تو میدۀ بره خوری یارت به آب درزده یک نان فخفره. ناصرخسرو. آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین داری شره ؟ مولوی
نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، پرپره، فرفروک، یرمع، بادفر، بادفره برای مثال با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، پِرپِرِه، فَرفَروک، یَرمَع، بادفَر، بادفِرِه برای مِثال با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
فرفر که زود و تعجیل و شتاب در کارها و گفته ها و نوشته ها باشد، چرمی مدور که اطفال ریسمانی در آن گذارند و درکشاکش آورند. (برهان). هر بازیچه که با کشیدن یا به کمک باد بچرخد. (یادداشت به خط مؤلف) : با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار عمرت مده به باد به افسون و فرفره. ناصرخسرو. رجوع به فرفر و فرفروک شود، بادزن را نیز گویند، کاغذپاره ای را هم گفته اند که طفلان بر چوبی تعبیه کنند و به دست گیرند و رو به باد بایستند تا باد آن را به گردش درآورد. (برهان)
فرفر که زود و تعجیل و شتاب در کارها و گفته ها و نوشته ها باشد، چرمی مدور که اطفال ریسمانی در آن گذارند و درکشاکش آورند. (برهان). هر بازیچه که با کشیدن یا به کمک باد بچرخد. (یادداشت به خط مؤلف) : با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار عمرت مده به باد به افسون و فرفره. ناصرخسرو. رجوع به فرفر و فرفروک شود، بادزن را نیز گویند، کاغذپاره ای را هم گفته اند که طفلان بر چوبی تعبیه کنند و به دست گیرند و رو به باد بایستند تا باد آن را به گردش درآورد. (برهان)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی. بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 102هزارگزی جنوب باختر شیراز و 66هزارگزی راه فرعی شیراز بسیاخ. کوهستانی و معتدل است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی. بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 102هزارگزی جنوب باختر شیراز و 66هزارگزی راه فرعی شیراز بسیاخ. کوهستانی و معتدل است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
بانگ و فریاد کردن کسی. (منتهی الارب) ، دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد) ، آمیختن سخن را و فزودن، شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) ، جنبانیدن چیزی را، فشاندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دررسیدن ناموس کسی را و دریدن. (منتهی الارب). فرفر زید عمراً، نال منه و خرق عرضه. (اقرب الموارد) ، افشاندن شتر اندام را، گام نزدیک نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبک گشتن، چست گردیدن، به کام لگام دندان زدن اسب و سر جنبانیدن، جنبانیدن اسب لگام را تا سر خود از آن به درآورد. (اقرب الموارد) ، مرکب فرفار ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بانگ و فریاد کردن کسی. (منتهی الارب) ، دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد) ، آمیختن سخن را و فزودن، شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) ، جنبانیدن چیزی را، فشاندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دررسیدن ناموس کسی را و دریدن. (منتهی الارب). فرفر زید عَمْراً، نال منه و خرق عرضه. (اقرب الموارد) ، افشاندن شتر اندام را، گام نزدیک نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبک گشتن، چست گردیدن، به کام لگام دندان زدن اسب و سر جنبانیدن، جنبانیدن اسب لگام را تا سر خود از آن به درآورد. (اقرب الموارد) ، مرکب فرفار ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، نازیدن به خوی نیک. (منتهی الارب). فخار. خودستایی به خصال و مناقب و مکارم بر حسب و نسب درباره خود یا پدران خود. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، نازیدن به خوی نیک. (منتهی الارب). فخار. خودستایی به خصال و مناقب و مکارم بر حسب و نسب درباره خود یا پدران خود. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو زابل به ده دوست محمد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل که دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو زابل به ده دوست محمد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل که دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کاشان، کنار راه فرعی کاشان به ابوزیدآباد. ناحیه ای است واقع در جلگۀ شن زار، معتدل و دارای 170 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولات آن پنبه و تنباکو است. اهالی به کشاورزی و قالی بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کاشان، کنار راه فرعی کاشان به ابوزیدآباد. ناحیه ای است واقع در جلگۀ شن زار، معتدل و دارای 170 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولات آن پنبه و تنباکو است. اهالی به کشاورزی و قالی بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)