جدول جو
جدول جو

معنی فخامه - جستجوی لغت در جدول جو

فخامه
(دَ مَ)
سطبر گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پر شدن. (منتهی الارب) ، بزرگ شدن قدر و بالا رفتن مرتبۀ کسی در چشم مردم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فخیمه
تصویر فخیمه
(دخترانه)
مؤنث فخیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فخامت
تصویر فخامت
بزرگواری، گرامی شدن، تنومندی، ستبری
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
دانستن، به دل دریافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
فخامه. رجوع به فخامه شود
لغت نامه دهخدا
(فَخْ خا رَ)
یک فخّار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فخّار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، نازیدن به خوی نیک. (منتهی الارب). فخار. خودستایی به خصال و مناقب و مکارم بر حسب و نسب درباره خود یا پدران خود. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آکنده شدن بازو. (منتهی الارب) ، امتلاء. (اقرب الموارد). پر گردیدن ظرف. (منتهی الارب) ، هموار و معتدل و تمام خلقت گشتن زن وبزرگ شدن ساق آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پر و فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ مَ)
لته که زنان در کس گذارند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب). لتۀ حیض. (منتهی الارب). رجوع به فرام شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
سنگ وزین و سنگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ ءَ)
بزرگ گردیدن کار و دشوار گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قطعه ای از رخام. (از المنجد) ، یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایرۀ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(تَقَوْ وُ)
نرم و سهل گردیدن کلام. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی) ، نرم و آسان گوی شدن کسی. (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، در یکهزارگزی راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان. واقع در دشت. گرمسیر مالاریائی. سکنۀ آن 240 تن و آب آن از رود خانه جراحی تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فُ مَ)
وخیم بودن. (اقرب الموارد). گران شدن. (تاج المصادر بیهقی). گرانبار و ناموافق گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گران وناگوار شدن طعام. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناگوارنده شدن. (دهار). گران و ناگوارد شدن طعام. (منتهی الارب). ناگوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، وخامه بلد، شایستۀ سکنا نشدن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
آب بینی و دماغ و سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخاعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خلط دماغ و سینه. (فرهنگ خطی). بلغم. (دهار). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که بیندازند از دهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ مَ / مِ)
مشتۀ حلاجان را گویند، و آن آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. (برهان). محتمل است فخمه (بدون لام) و اسم آلت از مصدر فخمیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گنگلاج گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به فدم شود، درمانده در سخن شدن. (منتهی الارب). فدم گردیدن. (اقرب الموارد). رجوع به فدم شود، گول و درشت خوی شدن. (منتهی الارب). فدامت. رجوع به فدامت و فدم شود
لغت نامه دهخدا
(فُ خَ مَ)
بزرگی، بلندی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد ضبط آن به تقدیم میم بر یاء است. رجوع به فخمیه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج). در تاج العروس و اقرب الموارد و ذیل آن دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(عِ فُ)
خیمه ساختن، گفته اند شهری است جنب سوارقیه از دیار بنی سلیم مذکور در شعر عمر بن ابی ربیعه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا مَ)
فدّام. فدام. فدّوم. گویند: از فرط فدامت گویی بر دهانش فدّامه نهاده است. (اقرب الموارد). رجوع به فدم و فدّام (ف د د) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرامه
تصویر فرامه
چرخ گوشت لته دشتان لته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضخامه
تصویر ضخامه
از ریشه پارسی زهیه ستبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدامه
تصویر فدامه
درشتی تندی، ستمکاری فدام بنگرید به فدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخامت
تصویر فخامت
بزرگ قدر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخاصه
تصویر فخاصه
پس به ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهامه
تصویر فهامه
دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعامه
تصویر فعامه
هموار برابر، پر شدن پر شدن آوند
فرهنگ لغت هوشیار
نخامه در فارسی وینیزک آبدماغ، خل سینه آب بینی وسینه ودهان خلط دماغ و سینه بلغم
فرهنگ لغت هوشیار
وخانت در فارسی در تازی ناگواری گرانی در خورد و خواراک، در فارسی بد فرجامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه
تصویر خامه
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخامت
تصویر فخامت
((فَ مَ))
ستبر گردیدن، بزرگوار گشتن، گرامی شدن، بزرگواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخامه
تصویر نخامه
((نُ مَ یا مِ))
آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامه
تصویر خامه
قلم
فرهنگ واژه فارسی سره