جدول جو
جدول جو

معنی فحمه - جستجوی لغت در جدول جو

فحمه
(فَ مَ)
یک انگشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فحم شود، فحمهاللیل، اول شب و تاریکی آن یا شب سخت سیاه یا از مغرب تا هنگام خفتن مردم. ج، فحام، فحوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فحمهالسحر، هنگام بامداد، فحمه بن جمیر، نیم شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فحمه
تکه زگال، شب سیاه
تصویری از فحمه
تصویر فحمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحمه
تصویر رحمه
(دخترانه)
نام همسر ایوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لحمه
تصویر لحمه
قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ مَ)
بوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
پسر عبدالله کلبی، کشندۀ ضحاکست روز مرج راهط. (ترجمه قاموس). زحمه بن عبدالله کلبی کشندۀ ضحاک بن قیس است در جنگ مرج راهط. (ازمنتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
سخت سیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صُ مَ)
سیاهی بزردی مایل. یا تیرگی به اندک سیاهی یا سرخی در سپیدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
سیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تاریکی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
بنت کعب بن عمرو بن حل، از طایفۀ قحطان. مادری است که در جاهلیت میزیسته و فرزندان او از دودمان عذره زیداللات از طایفۀ کلب القحطانیه هستند. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 258)
ابن سعد بن عبداﷲ. از طایفۀ بنی انمار از قحطانیه، جد جاهلی است. قاضی یوسف (یعقوب بن ابراهیم) صاحب امام ابی حنیفه از فرزندان اوست. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
طحمهالوادی، بهترین جای از وادی و معظم آن، طحمهالسیل و طحمهاللیل کذلک ویثلّث فی الکل، گروه مردم، طحمهالفتنه، دوادوش مردمان در وقت فتنه، طحمه ابلیس، افساد اوست، گیاهی است، نوعی از گیاه شور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نوعی گیاه. (دزی ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است در ولایت شام. آنجا میوه بسیار خیزد، و میوه فروش را فامی خوانند که نسبت به این شهر است. (از تاریخ بیهقی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ مَ)
چادرهایی که بر آن خطوط زرد باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
مؤنث فدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدم شود
لغت نامه دهخدا
(فَحْ یَ / فَ حی یَ)
آشامیدنی تنک، یا عام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ وَ)
انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب). الشهده من العسل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
زبان دراز: امراءه فحله، زن زبان دراز. (منتهی الارب). سلیطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گشنی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ صَ)
چاهک زنخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دفعه. مره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حِمْ مَ)
ثیاب تحمه، جامه ها که طلاق دهنده زن را در متعۀ وی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه طلاق دهنده زن را در تمتیع وی پوشاند. ثیاب التحمه، ما یلبس المطلق امرأته اذا متعها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محمه
تصویر محمه
تب خیز، تب آور
فرهنگ لغت هوشیار
پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
فرهنگ لغت هوشیار
سخت دشوار، نابودی، خشکسال، کار بی اندیشه بی باک دنبال درد سر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغمه
تصویر فغمه
بوی خوش، گل سرخ، گل خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقمه
تصویر فقمه
لاتینی تازی گشته خوک آبی گربه دریایی چانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجمه
تصویر فجمه
سوراخ کردن، فراخدره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحله
تصویر فحله
زبان دراز زن گشنی گشنیدن ورتکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحومه
تصویر فحومه
سیاهگونگی، سیاه رنگی سیاه رنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوه
تصویر فحوه
انگبین ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحمه
تصویر شحمه
پیه ناکی، یک تکه دنبه، سپیدی چشم قطعه ای پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحمه
تصویر سحمه
سیاهی توده آهن
فرهنگ لغت هوشیار
زحمت انبوهی، آزردگی، دردسر، جا تنگی، گیر و دار، رنجه آرنگ نه هرگز از تو رسیده به مور آرنگی (کمال اسمعیل)، آزار شکفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمه
تصویر رحمه
درسه لم ریز، اپخشایش بخشایش - آمرزش، باران، روزی، نیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحمه
تصویر شحمه
((شَ مَ یا مِ))
قطعه ای پیه
فرهنگ فارسی معین