یک انگشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فحم شود، فحمهاللیل، اول شب و تاریکی آن یا شب سخت سیاه یا از مغرب تا هنگام خفتن مردم. ج، فحام، فحوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فحمهالسحر، هنگام بامداد، فحمه بن جمیر، نیم شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
یک انگِشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فحم شود، فحمهاللیل، اول شب و تاریکی آن یا شب سخت سیاه یا از مغرب تا هنگام خفتن مردم. ج، فحام، فحوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فحمهالسحر، هنگام بامداد، فحمه بن جمیر، نیم شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بنت کعب بن عمرو بن حل، از طایفۀ قحطان. مادری است که در جاهلیت میزیسته و فرزندان او از دودمان عذره زیداللات از طایفۀ کلب القحطانیه هستند. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 258) ابن سعد بن عبداﷲ. از طایفۀ بنی انمار از قحطانیه، جد جاهلی است. قاضی یوسف (یعقوب بن ابراهیم) صاحب امام ابی حنیفه از فرزندان اوست. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 258)
بنت کعب بن عمرو بن حل، از طایفۀ قحطان. مادری است که در جاهلیت میزیسته و فرزندان او از دودمان عذره زیداللات از طایفۀ کلب القحطانیه هستند. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 258) ابن سعد بن عبداﷲ. از طایفۀ بنی انمار از قحطانیه، جد جاهلی است. قاضی یوسف (یعقوب بن ابراهیم) صاحب امام ابی حنیفه از فرزندان اوست. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 258)
طحمهالوادی، بهترین جای از وادی و معظم آن، طحمهالسیل و طحمهاللیل کذلک ویثلّث فی الکل، گروه مردم، طحمهالفتنه، دوادوش مردمان در وقت فتنه، طحمه ابلیس، افساد اوست، گیاهی است، نوعی از گیاه شور. (منتهی الارب)
طحمهالوادی، بهترین جای از وادی و معظم آن، طحمهالسیل و طحمهاللیل کذلک ویُثلّث فی الکل، گروه مردم، طحمهالفتنه، دوادوش مردمان در وقت فتنه، طحمه ابلیس، افساد اوست، گیاهی است، نوعی از گیاه شور. (منتهی الارب)
ثیاب تحمه، جامه ها که طلاق دهنده زن را در متعۀ وی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه طلاق دهنده زن را در تمتیع وی پوشاند. ثیاب التحمه، ما یلبس المطلق امرأته اذا متعها. (اقرب الموارد)
ثیاب تحمه، جامه ها که طلاق دهنده زن را در متعۀ وی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه طلاق دهنده زن را در تمتیع وی پوشاند. ثیاب التحمه، ما یلبس المطلق امرأته اذا متعها. (اقرب الموارد)
پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند