جدول جو
جدول جو

معنی فثافید - جستجوی لغت در جدول جو

فثافید(فَ)
فثاثید. رجوع به فثاثید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرادید
تصویر فرادید
پدید، هویدا
فرادید آوردن: پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیافی
تصویر فیافی
فیفاها، زمین ها و جاهای فراخ و هموار، بیابانهای بی آب، جمع واژۀ فیفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراید
تصویر فراید
فریدها، یکتاها، بی نظیرها، بی مانندها، جمع واژۀ فرید، جمع واژۀ فریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فانید
تصویر فانید
قند سفید، شکر، برای مثال ز بنگاه حاتم یکی پیر مرد / طلب ده درم سنگ فانید کرد (سعدی۱ - ۹۲)، شیرۀ نیشکر، شکر سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواید
تصویر فواید
فایده ها، بهره ها، سودها، نتیجه های سودمند، توضیحات سودمند، جمع واژۀ فایده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ یِ)
فوائد. جمع واژۀ فایده. سودها. بهره ها. (از فرهنگ فارسی معین) :
از نام و کنیت تو جهان را محامد است
از فضل و جود تو همه کس را فواید است.
منوچهری.
گر به دست عالم آید زین عمل بیرون رود
کز فواید در وظایف مونس دانا شود.
ناصرخسرو.
بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. (کلیله و دمنه). و راست آن را ماند که عود بر آتش نهند و فواید نسیم آن دیگران را رسد. (کلیله و دمنه). دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. (کلیله و دمنه). فواید و عواید آن خیر به عامۀ علما و متفقهه رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن. (گلستان).
- فواید عامه، اموری که به سود عموم مردم باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- وزارت فواید عامه، وزارت طرق و شوارع. وزارت راه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوائد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ فی)
جمع واژۀ فیفاء. (منتهی الارب). بیابانها. (غیاث) : همه شب در سترۀ خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مکانهای مستوی و هموار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائد. جمع واژۀ فرید و فریده. رجوع به فرائد شود
لغت نامه دهخدا
معرب پانید است و نوعی از حلوا، و بمعنی قند و شکر نیز گفته اند، آب نیشکر اگر پس از طبخ و انعقاد بی تصفیه باشد آن را قند سیاه گویند و اطبا شکر سرخ خوانند، و شکر بر سه نوع است یکی سیاه رنگ، دیگر سرخرنگ، و دیگر سفید، چون شکر سفید را بجوشانند و صافی نموده منعقد گردانند آن را نبات سفید گویند و چون دو مرتبه تصفیه کرده در ظرفی بریزند که در آن جدا گردد آن را شکر سلیمانی گویند، چون سیم تصفیه نمایند و در قالب صنوبری بریزند آن را فانید گویند، (از آنندراج)، لیث گوید عصارۀ نیشکر چون منجمد شود فانید از او سازند، (از ترجمه صیدنه)، به پارسی پانید گویند، بهترینش آن بود که از قند سپید سازند، طبیعتش گرم و خشک است، در دوم شکم را نرم دارد و سرفه را دفع کند و سینه را نیکو بود، (تحفۀ حکیم مؤمن)، فانید کعب الغدا را گویند، (از اختیارات بدیعی) : این جمع را مویزبای باید ساخت و حلوای فانید مزعفر، (اسرارالتوحید)،
ز بنگاه حاتم یکی نیک مرد
طلب ده درم سنگ، فانید کرد،
سعدی،
مؤلف برهان با ذال معجم ضبط کرده است، رجوع به فانیذ شود،
- فانید سجزی، نوعی فانید که به سیستان کردندی، (یادداشت بخط مؤلف، از ابن البیطار)، فانیده، رجوع به فانیده شود
لغت نامه دهخدا
بردی، پاپیروس، (یادداشت بخط مؤلف)، اسم بردی است، (فهرست مخزن الادویه)، به لغت مصر قسمی از بردی است که از او کاغذ سازند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، فافیرا، فافیورس، فافیروس، پاپیروس، رجوع به پاپیروس شود
لغت نامه دهخدا
بقلهالحمقاء است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بطانه کردن زره را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اَ فی ی)
سه پشته در حدود خوارزم، در جهت مرو و بخارا. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اَفی ی)
جمع واژۀ اثفیّه و اثفیّه، بمعنی پایۀ دیگدان. سه پایه.
لغت نامه دهخدا
اسم تبلوراتی بشکل سوزن که در بعضی از سلول های حیوانی و نباتی موجود است، رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 127 و 62 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوسپندان که شیر خشک نکنند در تابستان و زمستان. (از منتهی الارب). گوسفندانی در هر فصلی شیر دهند. (ناظم الاطباء). گوسپندی که در تابستان و زمستان شیرش قطع نشود. (از اقرب الموارد). رجوع به مرافد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فندأیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به فندأیه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ابرهای سفید تودرتو و بطانها. مثافید، نوعی جامه، چیزهای خفی که زیر چیزی گذارند یا لغتی است در فثافید
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ابرهای سپید برهم نشسته، آسترهای جامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). واحد آن فثاد است، و گویند واحد ندارد مانند تعاشیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بطانه ها. ثفافیه. (منتهی الارب) (آنندراج). آستر لباسها. (ناظم الاطباء). آسترهای لباس و واحد آن مثفداست و مثفاد شنیده نشده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حثفره: اخذبحثافیر امر، گرفتن تا آخر کار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گوسپندان ریزه. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرهود. (اقرب الموارد). رجوع به فرهود شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام جد خلیل بن احمد صاحب عروض و کتاب العین. (سمعانی ذیل نسبت فراهیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفافید
تصویر سفافید
جمع سفود، سیخ ها با بزن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانید
تصویر فانید
پارسی تازی گشته پانید پانیذ (قند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافید
تصویر مثافید
به گونه رمن آسترها پوشیده ها نهانیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثافی
تصویر اثافی
جمع اثفیه پایه دیگدان سه پایه دیگدان اجاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواید
تصویر فواید
سودها، بهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فرید و فریده یگانه ها مفردات، اشیا نفیس، عبارتست از ایراد کلمه ای که قایم مقام دانه گوهر واسطه گردن بند باشد و چنین دانه باید که در یتیم بود و ایراد چنین کلمه ای دلالت کند بر بلندی و عظمت و فصاحت کلام: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیافی
تصویر فیافی
((فَ فِ))
جمع فیفاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواید
تصویر فواید
((فَ یِ))
جمع فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراید
تصویر فراید
((فَ))
جمع فرید و فریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فانید
تصویر فانید
شکر سرخ یا زرد، قند سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثافی
تصویر اثافی
جمع اثفیّه، پایه دیگدان، اجاق، نام چند ستاره است مقابل رأس القدر، شلیاق، سه سنگ زیر دیگ، جماعت
فرهنگ فارسی معین