جدول جو
جدول جو

معنی فتوت - جستجوی لغت در جدول جو

فتوت
(پسرانه)
جوانمردی، بخشندگی، سخاوت
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
فرهنگ نامهای ایرانی
فتوت
جوانی، جوانمردی، سخا، کرم
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
فرهنگ فارسی عمید
فتوت
جوانی، مروت، مردانگی، جوانمردی
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
فرهنگ لغت هوشیار
فتوت
((فُ تُ وَّ))
جوانی، جوانمردی، کرم، بخشندگی، نامه کتابی که در آن اصول و آداب فتوت نوشته شده است
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتوی
تصویر فتوی
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رتوت
تصویر رتوت
جمع رت، سروران مهتران خوک های پدرام ماده کند زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فترت
تصویر فترت
سستی، کندی، بازماندگی، ضعف، زمانی که حکومت یا دولتی از میان رفته و هنوز دولت دیگری به جای آن برقرار نشده، مدت و فاصلۀ میان دو واقعه، به ویژه مدت تعطیل مجلس شورا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوح
تصویر فتوح
گشایش در حال باطنی سالک، گشایش، برای مثال طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲ - ۲۴۸)، مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه می دادند، برای مثال نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم / دلق ریا به آب خرابات برکشیم (حافظ - ۷۵۲)، جمع فتح، فتح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتات
تصویر فتات
خرده و شکستۀ چیزی، ریزۀ هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
نظر یا رای فقیه و مجتهد در احکام شرعی
فتوا دادن: صدور رای و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حکم شرعی
فتوا گرفتن: پرسیدن رای و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتور
تصویر فتور
سستی و بی حالی، کمبود، نقصان، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر، برای مثال پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلوت
تصویر فلوت
ساز بادی، از جنس چوب یا فلز، به شکل لوله، دارای سوراخ هایی متوالی که با کلید یا انگشتان باز و بسته می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتون
تصویر فتون
در فتنه انداختن، در فتنه افتادن، مفتون شدن
فرهنگ فارسی عمید
کوفته، ریز ریز، نانریزه خرده نان، نانسوده خرده نان خشک که در آشپزی به کار برند کوفته و ریزه ریزه کردن، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
فرمان فقیه و مفتی، آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتون
تصویر فتون
آزمودن، آشوب افکندن، در آشوب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوک
تصویر فتوک
گزافیدن، بیباکی، فرو گرفتن، زخم رساندن، ناگاه کشتن، دلیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوق
تصویر فتوق
باران اندک، آگفت (آفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوس
تصویر فتوس
فرانسوی زه (جنین) دشتک
فرهنگ لغت هوشیار
سستی اکاری سبک، کندی، آرمیدن پس از جوشش، نرمی پس از سختی آرمیدن آب بعد از جوشش، آرام شدن پس از تندی نرم شدن بعد از سختی، سست شدن، سستی ضعف، کندی آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوخ
تصویر فتوخ
جمع فتخه، گجه ها انگشتری های بی نگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوح
تصویر فتوح
حاصل شدن چیزی از آنچه توقع آن نباشد، گشایش و گشادگی کارها
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه عالم دینی نویسد در موضوع حکمی شرعی رای فقیه در حکم شرعی فرعی، جمع فتاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فترت
تصویر فترت
سستی، کندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتات
تصویر فتات
ریزه خرده ریز و شکسته از هر چیز، ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
بسیار پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوت
تصویر فلوت
مجموع کشتیهای جنگی یک کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتوت
تصویر قتوت
سخن چین: مرد، سخن دزد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیت
تصویر فتیت
((فَ))
کوفته و ریزه ریزه کرده، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
((فَ وا))
حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتون
تصویر فتون
((فُ))
در فتنه افتادن، دل باختن، در فتنه انداختن، به شگفت آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتور
تصویر فتور
((فُ))
آرام شدن، سست شدن، آرام شدن پس از تندی و سختی، بی حا لی، ضعف، کندی، آرامی
فرهنگ فارسی معین