جدول جو
جدول جو

معنی فتنی - جستجوی لغت در جدول جو

فتنی
(فُتْ تَ)
محمد بن طاهر الصدیقی الهندی، ملقب به جمال الدین. تولدش به سال 910 هجری قمری 1504/ میلادی بود. از علمای حدیث است، او را ملک المحدثین گفته اند. نسبت او به فتن از شهرهای گجرات هند است. او راست: مجمع بحارالانوار فی غرائب التنزیل و لطائف الاخبار، در چهار مجلد، تذکره الموضوعات. وی بسال 986هجری قمری / 1578 میلادی درگذشت. (از اعلام زرکلی ص 908)
لغت نامه دهخدا
فتنی
(فِ تَ)
نوعی فوطه. لنگ از نوع بهتر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتنه
تصویر فتنه
(دخترانه)
شورش، طغیان، مفتون، عاشق، دلداده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختنی
تصویر ختنی
از مردم ختن، تهیه شده در ختن، برای مثال شنیدهام که مقالات سعدی از شیراز / همی برند به عالم چو نافۀ ختنی (سعدی۲ - ۵۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
فساد، تباهی، شورش، آشوب، شلوغی، محنت، عذاب، آزمایش، ابتلا، کفر، گمراهی، ضلالت، گمراه کردن، وسوسه کردن
کنایه از مفتون، عاشق، برای مثال فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲ - ۴۵۷) فتنه جو، آشوبگر، برای مثال چشمان تو سحر اولین اند / تو فتنۀ آخرالزمانی (سعدی۲ - ۵۹۲)
فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): برپا کردن آشوب
فتنه شدن: مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
تهیه شده در فرن، به ویژه نوعی نان گردۀ کلفت، مرد درشت اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
خوراکی رقیق که با آرد برنج یا نشاسته، شیر، شکر، گلاب و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار، نابودشونده، برای مثال خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۷)، در تصوف ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گفتنی
تصویر گفتنی
درخور گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
لایق گفتن. (آنندراج). سزاوار گفتن. آنچه گفتن آن لازم باشد:
سخن گفته شد گفتنی هم نماند
من از گفته خواهم یکی با تو راند.
فردوسی.
همه گفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
همانگه بگفت آنچه بد گفتنی
همه درپذیرفت پذرفتنی.
فردوسی.
نامردمی نورزی ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگویی گویی تو گفتنی.
منوچهری.
پیر بخاری را صلتی دادند و وزیر ویرا بخواند و آنچه گفتنی بود جواب پیغامها با وی بگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 500). آنچه گفتنی و نهادنی بود بنهادند و بگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). و از این بود که زکریا در شریعت روزه داشتی از گفتنی و خوردنی. (قصص الانبیاء ص 202).
مدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتنی است
ماندن مداح یکجا برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
گذشتنی. (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی. مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی. (فرهنگ فارسی معین) :
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
، کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها:
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
، معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). درگذشتنی. (ناظم الاطباء). مردنی. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) :
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
فردوسی.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی.
فردوسی.
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست.
فردوسی.
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به.
منوچهری.
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست.
سعدی.
- امثال:
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
(امثال و حکم دهخداج 2 ص 870)
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ)
سوراخ کردنی. در خور سوراخ کردن:
بپاسخ گفت کاین در سفتنی نیست
و گر هست از سرپا گفتنی نیست.
نظامی (خسرو و شیرین ص 65)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتین
تصویر فتین
گداخته، سنگلاخ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتنی
تصویر فرتنی
بچه کفتار، جهمرز جه، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه لاتینی تنوری، نان تنوری خوراکی است رقیق. طرز تهیه: آرد برنج را بقدر ضرورت در کمی شیر حل کرده و در داخل شیر زده ده دقیقه می جوشانند و نزدیک پختن هل و گلاب و قند زده پس از دو سه جوش بر می دارند یا بدون قند کشیده یا شیره مصرف می کنند در هر یک لیتر شیر دویست گرم آرد برنج کافی است. نانی که در فرن پخته شود نان گرده ستبر نانی که کرانه هایش را در میان فرهم آورند و بریان کرده بروغن و شیر و شکر تر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانی
تصویر فتانی
در تازی نیامده شهر آشوبی حالت و کیفیت فتان فتنه انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنگی
تصویر فتنگی
فتنه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آزمودن، اختلاف کردن مردم در رای و تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
فرمان فقیه و مفتی، آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
گذشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفتنی
تصویر سفتنی
سوراخ کردنی
فرهنگ لغت هوشیار
لایق گفتن سزاوار گفتن، آنچه گفتن آن لازم باشد: در طالع تو چند سخن گفتنی همی بینم
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین و پنجه مانند که بدان خرمن باد دهند، سینی چوبی برای پاک کردن و افشاندن غله چچ پتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
((رَ تَ))
حرکت کردنی، درگذشتنی، فناپذیر، مردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فانی
تصویر فانی
نابود شونده، نیست شونده، ناپایدار، بی ثبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
((فِ رْ))
نوعی خوراک رقیق که از شیر، آرد برنج، شکر و گلاب درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
((فَ وا))
حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
((فِ تْ نِ))
اختلاف رأی و نظر داشتن، گناه ورزی، آشوب، عذاب، رنج، گناه، ستیزه، خلاف، شگفتی، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فانی
تصویر فانی
زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آشوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گفتنی
تصویر گفتنی
شایان ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
عازم، مسافر، محتضر، مردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فانی
تصویر فانی
Mortal
دیکشنری فارسی به انگلیسی