جدول جو
جدول جو

معنی فتمه - جستجوی لغت در جدول جو

فتمه
(فَ مَ)
نوعی گیاه. (دزی ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتنه
تصویر فتنه
(دخترانه)
شورش، طغیان، مفتون، عاشق، دلداده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
حرکتی از حروف که هنگام تلفظ آن دهان گشوده می شود، زبر، نشانۀ این حرکت که در روی حرف گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
فساد، تباهی، شورش، آشوب، شلوغی، محنت، عذاب، آزمایش، ابتلا، کفر، گمراهی، ضلالت، گمراه کردن، وسوسه کردن
کنایه از مفتون، عاشق، برای مثال فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲ - ۴۵۷) فتنه جو، آشوبگر، برای مثال چشمان تو سحر اولین اند / تو فتنۀ آخرالزمانی (سعدی۲ - ۵۹۲)
فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): برپا کردن آشوب
فتنه شدن: مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ حَ)
فرجه. (اقرب الموارد). شکفتگی. (منتهی الارب) ، نازش مردم به چیزی که دارد، از ملک و ادب و از علم و هنر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ / فَ تَ خَ)
انگشتری کلان که در دست و پا کنند. (منتهی الارب). حد فاصل انگشتان سبابه و ابهام انگشتری نقرۀ بی نگین است، و اگر در آن نگین باشد خاتم است. ج، فتخ، فتوخ، فتخات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
غلاف دانۀ سلم و طلح که نخستین برآید خاصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکوفه. (منتهی الارب). آنچه بجای برگ بود، یا آنچه گسترده نبود از رستنی لکن پیچیده بود. (اقرب الموارد). رجوع به فتل شود، سختی عصب ذراع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ)
نام کنیزک بهرام گور است، و او چنگ را بغایت خوب مینواخت. حکایت او و قهر و غضب بهرام او را، و بر بام قصر بردن او گاو را مشهور است. (برهان) :
فتنه نامی هزار فتنه در او
ف تنه شاه و شاه فتنه بر او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است در ولایت شام. آنجا میوه بسیار خیزد، و میوه فروش را فامی خوانند که نسبت به این شهر است. (از تاریخ بیهقی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
سخت از سنگ و ناقه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ مَ)
شیشۀ ریزه ریزه. خرده شیشه، سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
صخره هائی مشرف به ربع عمر بن خطاب در مکه وبعضی حثمه با ثاء مثلثه گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ / حِ)
علامت حرکت فتح. (اقرب الموارد). زبر، و استعمال این نزد بصریان در مبنی و معرب هر دو آمده. (غیاث). صورت آن در کتابت این است: ’’. (یادداشت بخط مؤلف) :
امروز بیامدی به صلحش
کش فتحه و ضمه برنشاندی.
سعدی.
، شکاف قلم. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فتح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فجمه
تصویر فجمه
سوراخ کردن، فراخدره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقمه
تصویر فقمه
لاتینی تازی گشته خوک آبی گربه دریایی چانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتمه
تصویر رتمه
نخ انگشت رشته ای که برای یادآوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
تمام، تمام چیز، بقیه و آخرهر چیز ضمیمه و ذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتمه
تصویر عتمه
آغاز شب، تاریکی شب، درنگ درنگی
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آزمودن، اختلاف کردن مردم در رای و تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتره
تصویر فتره
گربه ماهی کهربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتخه
تصویر فتخه
گچه انگشتری بی نگین چون انگشتری پیوند زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
علامت حرکت در روی حرف، در فارسی زبر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاه
تصویر فتاه
مونث فتی زن جوان، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحمه
تصویر فحمه
تکه زگال، شب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتمه
تصویر لتمه
مونث لام زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتمه
تصویر قتمه
پاره ای گرد، تیرگی تازی خاکیسرخی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغمه
تصویر فغمه
بوی خوش، گل سرخ، گل خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
((فَ حِ))
علامت حرکت فتح که بالای حرف گذاشته می شود، زبر، جمع فتحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
((فِ تْ نِ))
اختلاف رأی و نظر داشتن، گناه ورزی، آشوب، عذاب، رنج، گناه، ستیزه، خلاف، شگفتی، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
((تَ تِ مِّ))
باقی مانده از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آشوب
فرهنگ واژه فارسی سره