جدول جو
جدول جو

معنی فتخه - جستجوی لغت در جدول جو

فتخه
(فَ خَ / فَ تَ خَ)
انگشتری کلان که در دست و پا کنند. (منتهی الارب). حد فاصل انگشتان سبابه و ابهام انگشتری نقرۀ بی نگین است، و اگر در آن نگین باشد خاتم است. ج، فتخ، فتوخ، فتخات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فتخه
گچه انگشتری بی نگین چون انگشتری پیوند زناشویی
تصویری از فتخه
تصویر فتخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتنه
تصویر فتنه
(دخترانه)
شورش، طغیان، مفتون، عاشق، دلداده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
فساد، تباهی، شورش، آشوب، شلوغی، محنت، عذاب، آزمایش، ابتلا، کفر، گمراهی، ضلالت، گمراه کردن، وسوسه کردن
کنایه از مفتون، عاشق، برای مثال فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲ - ۴۵۷) فتنه جو، آشوبگر، برای مثال چشمان تو سحر اولین اند / تو فتنۀ آخرالزمانی (سعدی۲ - ۵۹۲)
فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): برپا کردن آشوب
فتنه شدن: مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
حرکتی از حروف که هنگام تلفظ آن دهان گشوده می شود، زبر، نشانۀ این حرکت که در روی حرف گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(فِ نَ)
نام کنیزک بهرام گور است، و او چنگ را بغایت خوب مینواخت. حکایت او و قهر و غضب بهرام او را، و بر بام قصر بردن او گاو را مشهور است. (برهان) :
فتنه نامی هزار فتنه در او
ف تنه شاه و شاه فتنه بر او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ تی یَ)
مؤنث فتّی. ج، فتاء، افتاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
فرجه. (اقرب الموارد). شکفتگی. (منتهی الارب) ، نازش مردم به چیزی که دارد، از ملک و ادب و از علم و هنر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ / حِ)
علامت حرکت فتح. (اقرب الموارد). زبر، و استعمال این نزد بصریان در مبنی و معرب هر دو آمده. (غیاث). صورت آن در کتابت این است: ’’. (یادداشت بخط مؤلف) :
امروز بیامدی به صلحش
کش فتحه و ضمه برنشاندی.
سعدی.
، شکاف قلم. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فتح شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث فتی. ج، فتیات. (منتهی الارب). زن جوان. (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، کنیزک. (ترجمان علامه جرجانی) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِتْ یَ)
جمع واژۀ فتی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فتوت. رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فِتْ وَ)
جمع واژۀ فتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
غلاف دانۀ سلم و طلح که نخستین برآید خاصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکوفه. (منتهی الارب). آنچه بجای برگ بود، یا آنچه گسترده نبود از رستنی لکن پیچیده بود. (اقرب الموارد). رجوع به فتل شود، سختی عصب ذراع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ)
سنان پهن. (منتهی الارب). سنان عریض. (اقرب الموارد) ، مؤنث فرخ. ج، فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ خَ)
گل تنک سخت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعه ای از گل و لای. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ خَ)
مرد زیرک و رسا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ خَ)
گل تنک. (منتهی الارب). خلاب و وحل و گل. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، چیز اندک. (منتهی الارب). مااغنی عنی وتخه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) ، ترس و بیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نوعی گیاه. (دزی ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فته
تصویر فته
جواز پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسخه
تصویر فسخه
سست خرد، سست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخه
تصویر فرخه
جوجه ماده مونث فرخ و نیزه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاه
تصویر فتاه
مونث فتی زن جوان، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
علامت حرکت در روی حرف، در فارسی زبر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتره
تصویر فتره
گربه ماهی کهربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آزمودن، اختلاف کردن مردم در رای و تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتخه
تصویر رتخه
گلاب، گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتخ
تصویر فتخ
سست بندی سستی بند ها (بند مفصل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
((فَ حِ))
علامت حرکت فتح که بالای حرف گذاشته می شود، زبر، جمع فتحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
((فِ تْ نِ))
اختلاف رأی و نظر داشتن، گناه ورزی، آشوب، عذاب، رنج، گناه، ستیزه، خلاف، شگفتی، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخه
تصویر فرخه
رقص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آشوب
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه، جنگ، ستیز، آفت، بلا، تباهی، شر، فساد، آزمودن، آزمون، امتحان، اختلاف، اختلاف انگیزی، گمراه سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی در خواب بیند که درجائی فتنه پدید آید، دلیل که فسق و فساد در آن ملک ظاهر شود. اگر بیند که فتنه ازمقامی زایل شد، دلیل است اهل آن دیار به خدا بازگردند - محمد بن سیرین
اگر درخواب از ده چیز یکی بیند، دلیل است در آن موضع فتنه پدید آید. اول: تاریکی. دوم: آتش. سوم: بادسرد. چهارم: بادگرم. پنجم: سیاهی آفتاب. ششم: غبار. هفتم: باران بی وقت. هشتم: برکندن درختها. نهم: ابری سرخ. دهم: پوشیدن جامهای زرد و سرخ .
فرهنگ جامع تعبیر خواب