جدول جو
جدول جو

معنی فتال - جستجوی لغت در جدول جو

فتال
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
تصویری از فتال
تصویر فتال
فرهنگ فارسی عمید
فتال
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
تصویری از فتال
تصویر فتال
فرهنگ فارسی عمید
فتال(فَتْ تا)
محمد بن حسن بن علی بن احمد بن علی، حافظ واعظ، مکنی به ابوعلی و ملقب به فتال. از مردم نیشابور است. او راست: روضهالواعظین، که بین ارباب موعظه و تذکیر مشهور است. و التنویر فی معانی التفسیر. (از روضات الجنات چ سنگی ص 591)
خلیل بن محمد بن ابراهیم بن منصور دمشقی. او راست: شرح بر الدر المختار، شرح بر دلائل الاسرار و لامیۀ ابن الوردی و تألیفات دیگر. وی به سال 1186 ه. ق. در شهر دمشق درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 299)
لغت نامه دهخدا
فتال
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
فرهنگ لغت هوشیار
فتال((فَ تّ))
بسیار تاب دهنده، کسی که نخ و ریسمان و مانند آن ها را تاب داده و فتیله کند
تصویری از فتال
تصویر فتال
فرهنگ فارسی معین
فتال((فَ یا فِ))
از هم گسستن، بریدن، شکستن، در ترکیب با برخی واژه ها معنای از هم پاشنده، پراکنده کننده می دهد
تصویری از فتال
تصویر فتال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتاح
تصویر فتاح
(پسرانه)
گشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتاک
تصویر فتاک
فاتک ها، دلیران، گستاخان، بی باکان، جمع واژۀ فاتک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتائل
تصویر فتائل
فتیله ها، پنبه های تابیده یا نوارهای نخی چراغ نفتی، جمع واژۀ فتیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختال
تصویر ختال
مکار، بسیار مکر کننده، پرمکر، حیله گر، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیال
تصویر فیال
فیلبان، نگهبان پیل، آنکه بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
فتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، پلیته، پتیله، ذباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفال
تصویر تفال
فال زدن، فال نیک زدن و به شگون خوب گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتال
تصویر قتال
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتات
تصویر فتات
خرده و شکستۀ چیزی، ریزۀ هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعال
تصویر فعال
فعل ها، کارها، جمع واژۀ فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
گشاینده، از صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضال
تصویر فضال
کثیرالفضل، دارای فضل بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پراکنده و پاشیده و شکافته و دریده باشد. (برهان). دریده و شکافته و پراکنده و پاشیده باشد. (هفت قلزم). بمعنی پراکنده و شکافته و دریده و برافشانده و افتالیدن مصدر آن است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پراکنده و پاشیده. شکافته و دریده و افشان. (ناظم الاطباء). فتار. فتال. (فرهنگ فارسی معین) :
دو نوبهار پدید آمده زاول سال
ز فصل سال و ز وصل شه ستوده خصال
از این بهار شده دست جود درافشان
وزان بهار شده چشم ابر درافتال.
قطران (از فرهنگ ضیا) (از آنندراج).
و در ابیات زیر بحذف همزه ’فتال’ آمده است. (آنندراج) :
جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد
فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال.
ازرقی هروی (از آنندراج).
آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی
که براندوده بطرف دم او قار بود
وان شررگوی (کذا) طاوس بگرد دم خویش
لؤلؤی خرد فتالیده بمنقار بود.
منوچهری (از آنندراج).
نافه را و مشک را و سیم را وجام را
برفراز و برفتال و برفشان و برگرای.
منوچهری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن غلاف دانۀ سلم و طلع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن دانۀ سلم و سمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختال
تصویر ختال
خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتال
تصویر عتال
بارکش مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
پس نیک بنگر پس نیک بنگر، (در مورد توجه دادن شنونده یا خواننده گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
شهر آشوب، دزد، دیو، زرگر سخت فتنه جو فتنه انگیز، آنکه به جمال خویش مردم را مفتون سازد سخت زیبا و دلفریب آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاه
تصویر فتاه
مونث فتی زن جوان، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتایل
تصویر فتایل
چرک بدن میان انگشتان تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتائل
تصویر فتائل
چرک بدن میان انگشتان تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاک
تصویر فتاک
جمع فاتک، دلیران فرو گیرنده بسیار فتک، جمع فاتک دلیران
فرهنگ لغت هوشیار
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاله
تصویر فتاله
ریسمان بافی ریسمان ریسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پفتال
تصویر پفتال
((پَ))
پیر، سالخورده، خوردنی و مشروبات گوناگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعال
تصویر فعال
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تنبل، چاق، بی خاصیت، پیر و فرتوت
فرهنگ گویش مازندرانی
کفتار
فرهنگ گویش مازندرانی