جدول جو
جدول جو

معنی فتاح - جستجوی لغت در جدول جو

فتاح
(پسرانه)
گشاینده، از نامهای خداوند
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
فرهنگ نامهای ایرانی
فتاح
گشاینده، از صفات خداوند
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
فرهنگ فارسی عمید
فتاح
(فَتْ تا)
دهی از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد، که در 9 هزارگزی جنوب خاوری گیلان و یکهزار و پانصد گزی راه شوسۀ گیلان به ایلام و شاه آباد قرار دارد. جایی کوهستانی، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه چله تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، حبوب، پنبه، صیفی، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
فتاح
گشاینده
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
فرهنگ لغت هوشیار
فتاح
گشاینده، نصرت دهنده، حاکم، داور. (از اسماء الهی)
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاتح
تصویر فاتح
(پسرانه)
پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتاک
تصویر فتاک
فاتک ها، دلیران، گستاخان، بی باکان، جمع واژۀ فاتک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
گشاینده کشورها در جنگ، همراه با پیروز
فاتح شدن: پیروز شدن، غلبه کردن بر دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاح
تصویر فلاح
رستگاری، پیروزی، نجات، صلاح حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتات
تصویر فتات
خرده و شکستۀ چیزی، ریزۀ هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوح
تصویر فتوح
گشایش در حال باطنی سالک، گشایش، برای مثال طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲ - ۲۴۸)، مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه می دادند، برای مثال نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم / دلق ریا به آب خرابات برکشیم (حافظ - ۷۵۲)، جمع فتح، فتح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقاح
تصویر فقاح
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
آلتی که با آن قفل و درهای بسته را بگشایند، کلید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گشاده سوراخ پستان گردیدن شترماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخ پستان شدن ناقه. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود: افتحت الناقه (مجهولاً) ، صارت فتوحا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلید. مفتح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان.
عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح.
مسعودسعد.
مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت
آن سرشکار تن شکر جان شکار باد.
مسعودسعد.
اوست مفتاح گنج خانه جود
اوست مصباح آسمان وجود.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218).
و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه).
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم.
خاقانی.
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار.
خاقانی.
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179).
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا.
مولوی.
چون که قسام اوست کفر آمد گله
صبرباید صبر مفتاح الصله.
مولوی.
ما نمی گفتیم کم نال از حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج.
مولوی.
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.
- مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- امثال:
صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052).
، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
فیروزی و نصرت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
مرغکی است که بر آن خطهای سرخ بود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ حَ)
حکم میان دو خصم. (منتهی الارب) : فلان ولی الفتاحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَتْ تا)
مولانا یحیی سیبک. از جملۀ علم و فضل خراسان، که در جمیع علوم ماهر بود و در فن عروض مسلم و مشهور. شبستان خیال، تصنیف اوست و در این کتاب تخلص او فتاحی است و ’اسراری’ نیز گاهی تخلص میکرده، و در تخلص فتاحی غزلی سروده که مطلع آن این است:
ای که دور لاله ساغر خالی از می می کنی
رفت عمر، این داغ حسرت را دوا کی میکنی ؟
و در تخلص اسراری این غزل را در تتبع خواجه حافظ سروده است:
ارۀ برگ کنب ای بنگیان زآن تیز شد
تا برد بیخ نهال عمرایمان شما.
(از مجالس النفائس ص 188 و 189).
با توجه به مأخذ بالا از شعرای قرن نهم هجری و همزمان امیر علیشیر نوایی بوده است
لغت نامه دهخدا
(فَتْ تا)
منسوب به فتاح. رجوع به فتّاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتوح
تصویر فتوح
حاصل شدن چیزی از آنچه توقع آن نباشد، گشایش و گشادگی کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاه
تصویر فتاه
مونث فتی زن جوان، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
شهر آشوب، دزد، دیو، زرگر سخت فتنه جو فتنه انگیز، آنکه به جمال خویش مردم را مفتون سازد سخت زیبا و دلفریب آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
فرهنگ لغت هوشیار
ون ونیتک وانیتار پیروز پیر وچگر پاتیاوند کشور گشا گشاینده گشاینده و گیرنده شهرها پیروز ظفریاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاک
تصویر فتاک
جمع فاتک، دلیران فرو گیرنده بسیار فتک، جمع فاتک دلیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
کلید، هر چه بدان چیزی گشایند، جمع آن مفاتیح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاحه
تصویر فتاحه
پیروزی دشمنی داوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
((مِ))
کلید، جمع مفاتیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
پیروزمند
فرهنگ واژه فارسی سره
کلید، مقلاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد