دهی از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد، که در 9 هزارگزی جنوب خاوری گیلان و یکهزار و پانصد گزی راه شوسۀ گیلان به ایلام و شاه آباد قرار دارد. جایی کوهستانی، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه چله تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، حبوب، پنبه، صیفی، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد، که در 9 هزارگزی جنوب خاوری گیلان و یکهزار و پانصد گزی راه شوسۀ گیلان به ایلام و شاه آباد قرار دارد. جایی کوهستانی، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه چله تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، حبوب، پنبه، صیفی، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
گشایش در حال باطنی سالک، گشایش، برای مثال طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲ - ۲۴۸)، مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه می دادند، برای مثال نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم / دلق ریا به آب خرابات برکشیم (حافظ - ۷۵۲)، جمع فتح، فتح
گشایش در حال باطنی سالک، گشایش، برای مِثال طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲ - ۲۴۸)، مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه می دادند، برای مِثال نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم / دلق ریا به آب خرابات برکشیم (حافظ - ۷۵۲)، جمعِ فتح، فتح
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
کلید. مفتح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان. عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح. مسعودسعد. مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت آن سرشکار تن شکر جان شکار باد. مسعودسعد. اوست مفتاح گنج خانه جود اوست مصباح آسمان وجود. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218). و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم. خاقانی. هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاقانی. مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم. خاقانی. و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). ذره ذره گر شود مفتاحها این گشایش نیست جز از کبریا. مولوی. چون که قسام اوست کفر آمد گله صبرباید صبر مفتاح الصله. مولوی. ما نمی گفتیم کم نال از حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج. مولوی. ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی. حافظ. - مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - امثال: صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052). ، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کلید. مِفتَح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مِقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان. عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح. مسعودسعد. مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت آن سرشکار تن شکر جان شکار باد. مسعودسعد. اوست مفتاح گنج خانه جود اوست مصباح آسمان وجود. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218). و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم. خاقانی. هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاقانی. مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم. خاقانی. و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). ذره ذره گر شود مفتاحها این گشایش نیست جز از کبریا. مولوی. چون که قسام اوست کفر آمد گله صبرباید صبر مفتاح الصله. مولوی. ما نمی گفتیم کم نال از حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج. مولوی. ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی. حافظ. - مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - امثال: صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052). ، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مولانا یحیی سیبک. از جملۀ علم و فضل خراسان، که در جمیع علوم ماهر بود و در فن عروض مسلم و مشهور. شبستان خیال، تصنیف اوست و در این کتاب تخلص او فتاحی است و ’اسراری’ نیز گاهی تخلص میکرده، و در تخلص فتاحی غزلی سروده که مطلع آن این است: ای که دور لاله ساغر خالی از می می کنی رفت عمر، این داغ حسرت را دوا کی میکنی ؟ و در تخلص اسراری این غزل را در تتبع خواجه حافظ سروده است: ارۀ برگ کنب ای بنگیان زآن تیز شد تا برد بیخ نهال عمرایمان شما. (از مجالس النفائس ص 188 و 189). با توجه به مأخذ بالا از شعرای قرن نهم هجری و همزمان امیر علیشیر نوایی بوده است
مولانا یحیی سیبک. از جملۀ علم و فضل خراسان، که در جمیع علوم ماهر بود و در فن عروض مسلم و مشهور. شبستان خیال، تصنیف اوست و در این کتاب تخلص او فتاحی است و ’اسراری’ نیز گاهی تخلص میکرده، و در تخلص فتاحی غزلی سروده که مطلع آن این است: ای که دور لاله ساغر خالی از می می کنی رفت عمر، این داغ حسرت را دوا کی میکنی ؟ و در تخلص اسراری این غزل را در تتبع خواجه حافظ سروده است: ارۀ برگ کنب ای بنگیان زآن تیز شد تا برد بیخ نهال عمرایمان شما. (از مجالس النفائس ص 188 و 189). با توجه به مأخذ بالا از شعرای قرن نهم هجری و همزمان امیر علیشیر نوایی بوده است
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند