جدول جو
جدول جو

معنی فبیداس - جستجوی لغت در جدول جو

فبیداس
(فَ)
از سرداران لاسه دمون بود، که در سال 382 قبل از میلاد با دسته ای از سپاهیان اسپارتا وارد تبا گردید، و بر کادمه مسلط شد و بالنتیجه اپامی ننداس را بر ضد اسپارتا برانگیخت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدار
تصویر بیدار
(پسرانه)
آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیناس
تصویر بیناس
دریچه، پنجرۀ خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ستم، ظلم، تعدی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، بیدادگر، برای مثال رها کن ظلم و عدل و داد بگزین / که باشد بی گمان بیداد، بی دین (ناصرخسرو - لغت نامه - بی داد)
بیداد کردن: ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار
بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن
بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
بلغت اهل مصر ملخ دریایی است که عربان جرادالبحر گویند. (از برهان). اسم مصری اربیان است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فریدس و اربیان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به لغت نبطی گیاهی که از هند خیزد، ساقش بقدر ذرعی و خشبی و اسافل شاخهای او خاردار و برگش بسیار سبز و ریزه و ثمرش بی گل شبیه به ثمر گیاه پنبه و در جوف او تخم او مدور و تیره رنگ و در طعم و بو با تندی اندک تلخی و اطعمه را خوش طعم میسازد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دبیداریا
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
نام وادی حیه است به ناحیه یمن که گویند در آن مار بزرگی است. که مانع رفت و آمد و چرانیدن حیوانات است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداء. وسط آسمان. (اقرب الموارد) : کبیداه السماء، میانۀ آسمان. (منتهی الارب). رجوع به کبد و کبداء و کبیداء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ دَ)
بتنهایی. فریداً وحیداً. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
حجار معروف یونان که در قرن پنجم قبل از میلاد میزیسته و بزرگترین حجار یونان کهن به شمار میرود، وی در عصر پریکلس در آتن به شهرت رسید و سرانجام در زندان درگذشت، سنگتراشیهای المپ از اوست، (از فرهنگ بیوگرافی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداه. میانۀ آسمان. (منتهی الارب). وسط آسمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد و کبداء و کبیداه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
از قبائل شمال فلسطین. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله)
بطنی از حباب است از قبیلۀ ’مغره’ که ملحق به ’عبده’اند از قبیلۀ ’شمر’ از بنی قحطان. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288)
شعبه ای از دلابحۀ صلته را گویند که از قبیلۀ ’شمر’ طوقه میباشند. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237)
فرقه ای است ساکن در حماه سوریه. (از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155)
عشیره ای است ساکن در ناحیۀ غور از منطقۀ عجلون. گویند این عشیره نخست از قریۀ حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
ابن سینا در ضمن بحث از تشریح حیوانات دریائی سخن را به طربیداس میکشاند که دارای جثه ای عظیم و پاهای بسیار است و طول پاهای آن را پنج ذراع مینویسد. رجوع به مقالۀ چهارم از فن هشتم کتاب الشفا چ تهران ص 399 شود. این کلمه از طرپدو لاتینی است که فرانسویان از آن طرپی یا ترپی و ایتالیهائیها طرپیلا ساخته اند. و رجوع به طرپی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اسفیداج. اسفناج. اسبناخ. اسفناغ. (دزی ج 1 ص 631)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مصر علیاست و تخته سنگهای موسوم به آبیدوس که نامهای دو طبقه از فراعنۀ قدیم مصر در آن نقش بود در حفر اراضی آن به دست آمد (بسال 1871 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است:
ستمکاره یار است و من مانده عاجز
که تا با ابیداد او چون کنم چون.
سوزنی.
لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است:
ستمکار یار است و من مانده عاجز
که تا بار بیداد او چون کشم چون.
، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام یکی از صاحب منصبان اسکندر مقدونی که وی را نزد سکاهای اروپائی فرستاد تا به آنها بگوید که بی اجازۀ اسکندر از رود تاناایس، که سرحد آنهابود بطرف آسیا نگذرند. این شخص مأمور بود مملکت سکائی را تا بوغاز بوسفور تفتیش کرده نتیجۀ تحقیقات را به اسکندر عرضه دارد.
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به ’بعیر’ از قبیلۀ ’اسلم’ که یکی از قبائل ’صائح’ از شمر بنی طی میباشد. (از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبیداء
تصویر کبیداء
کبیداه: میانه آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریدس
تصویر فریدس
مسری ملخ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریدیس
تصویر فریدیس
مسری ملخ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ظلم و ستم، تعدی و ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
بیابان بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
مقابل خفته، کسی که در خواب نباشد، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدام
تصویر بیدام
بادام هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدان
تصویر ربیدان
پا کلاغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
((بَ یا بِ یْ))
بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ظلم، بی عدالتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
Awake, Wakeful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
бодрствующий
دیکشنری فارسی به روسی