- فایقه (دخترانه)
- مؤنث فائق
معنی فایقه - جستجوی لغت در جدول جو
- فایقه
- مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
- فایقه ((یِ قِ))
- مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد
احترامات فایقه: احترامات عالیه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بهره، سود، هوده
مونث ذایق، (حس ذایقه) حسی که بوسیله آن طعم و مزه اغذیه و مواد دیگر درک میشود. عضو حس ذایقه زبان است که بوسیله پرزهای مخصوصی که در سطح فوقانی آن قرار دارند طعمها و مزه های مختلف را بمراکز عصبی منتقل میکنند و موجب درک آنها میشود. برای این که مزه مواد مختلف قابل درک باشد باید بصورت محلول در آیند (مواد جامدی که مزه آنها درک میشود کمی از آن در بزاق دهان بصورت محلول در می آید) چشایی
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
مؤنث واژۀ فایق، برگزیده، برتر، چیره، مسلط
بهره، سود، نتیجۀ سودمند، توضیح سودمند
فاحشه، زن بدکار
مونث عایق جمع عوایق (عوائق)
مونث فاسق
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فایقه در فارسی مونث فائق و زیباترین: زن مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
سود، بهره، نتیجه
مونث فایح پراکنده کننده بوی، جمع فوایح (فوائح)
زخم خونی زخم خونچکان
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
جوال گوال
موی اندک، سختی پتیار
((رِ قَ یا قِ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث فارق، جمع فارقات، نشانه ای که برای امتیاز دو شیء میان آن ها نهند، نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند
((فَ قَ یا ق))
فرهنگ فارسی معین
عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود، نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند، شنبلیله
مؤنث واژۀ فارق، ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
برگزیده، برتر، چیره، مسلط
فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن
فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن
لنگن، بیابان کوچک، شانه کوچک نیازمندی، فقر تنگدستی
برگزیده بهترین هر چیز، غالب مسلط چیره
مسلط شونده، چیره شونده، نیکو و برگزیده از هر چیزی
فقر، تنگ دستی
احترامات عالیه