- فاکس
- دورنگار
معنی فاکس - جستجوی لغت در جدول جو
- فاکس
- فکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنویس، نمابر، پست تصویری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارس
اوباش
فرانسوی نهاده بها نرخ انگلیسی ساو (مالیات) قیمت نرخ نرخ ثابت هر چیز
کسی که زبان مادری اش فارسی است
سرافکنده، نگونسار، سرنگون، خمیده
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود، نرخ
نااهل، نالایق، پست و فرومایه، بی سر و پا، بدسرشت
باز تابا
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
فاباس یونانی تازی گشته باسمر (باقلا) از گیاهان باقلا
آلمانی تازی گشته والس بنگرید به والس ساختگی دروغین سست
شوخ لوده، میوه دار، فراخزی خداوند میوه میوه فروش، مردم خوش طبع
ثابت، تغییر ناپذیر
فرومایه، خسیس، پست، خوار
ماده سیاهی که با آن کفشها را واکس زنند و آنها را جلا دهند و مطابق رنگ چرم گردد
جعبه
کسی که زبان مادری او فارسی باشد
ثابت، بدون حرکت
ماده چربی که رنگ های مختلف دارد و رویه کفش را با آن تمیز و براق کنند
مادۀ روغنی مرکب از دوده و چربی و سولفات گوگرد که برای سیاه کردن کفش های چرمی به کار می رود
بدون تغییر، ثابت
دورنگار
سالخورده، گول نادان
گز، زبان گنجشک. آلتی که دسته کوتاه دارد و بدان چوب و جز آن را قطع کنند تبر تیشه
گز، زبان گنجشک
تبر، تیشه