جدول جو
جدول جو

معنی فام - جستجوی لغت در جدول جو

فام
رنگ، گون
وام، قرض، دین، پام، برای مثال به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱ - ۲۰۳)
پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ازرق فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ فام، سیه فام، برای مثال فیروزه فام، برافروخت رخسارۀ لعل فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴ - ۲۹۵۶)
تصویری از فام
تصویر فام
فرهنگ فارسی عمید
فام
قرض، دین، (برهان)، وام:
به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو
چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد،
ناصرخسرو،
رجوع به وام شود، لون و رنگ، (برهان)، و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است، (یادداشت بخط مؤلف)، و ترکیب آن بیشتر با اسم رنگهای مختلف و اسم اشیاء زینتی و درخشان صورت گیرد و بعنوان صفت مرکب بکار رود، مانند ترکیبات زیر:
- آیینه فام، شفاف و درخشان:
یکی خود پولاد آیینه فام
نهاد از بر فرق چون سیم خام،
نظامی،
- ازرق فام، کبود:
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را،
سعدی،
- بیجاده فام، سرخرنگ:
کشیدند بر طرۀکوی و بام
شقایق نمطهای بیجاده فام،
نظامی،
- خورشیدفام، درخشان و روشن:
چو روی زمین گشت خورشیدفام
سخنگوی بندوی برشد به بام،
فردوسی،
- زنگارفام، کبودرنگ، سبزرنگ، آسمانی:
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضۀ زنگارفام،
سعدی (خواتیم)،
- سرخ فام، سرخرنگ:
بفرمود مهتر که جام آورید
بدو درمی سرخ فام آورید،
فردوسی،
- سیه فام، سیاهرنگ:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود،
سعدی،
- فیروزه فام، آبی رنگ:
سحرگه که طاوس مشرق خرام
برون زد سر از طاق فیروزه فام،
نظامی،
- لعل فام، قرمزرنگ:
برافروخت رخسارۀ لعل فام
یکی بانگ زد هر دو را پور سام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
فام
قرض، دین، وام، رنگ
تصویری از فام
تصویر فام
فرهنگ لغت هوشیار
فام
((دَ))
پسوندی که در آخر برخی واژه ها می آید به معنای رنگ، نوع، مانند، شبیه
تصویری از فام
تصویر فام
فرهنگ فارسی معین
فام
((مْ))
وام، قرض
تصویری از فام
تصویر فام
فرهنگ فارسی معین
فام
رنگ، صبغه، گونه، لون، شبیه، مانند، نظیر، دین، قرض، وام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فام گل
تصویر فام گل
(دخترانه)
به رنگ گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فامیل
تصویر فامیل
خانواده، دودمان، خویشاوند، نام خانوادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام گزار
تصویر فام گزار
اداکنندۀ وام، پرداخت کنندۀ وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افام
تصویر افام
وام، قرض، دین، فام، پام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام دار
تصویر فام دار
وام دار، قرض دار، مدیون، برای مثال فام داران تو باشند همه شهر درست / نیست گیتی تهی از فام ده و فام گذار (سوزنی - لغتنامه - فام دار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فامیل دار
تصویر فامیل دار
دارای خانواده ای سرشناس
فرهنگ فارسی عمید
(می ی)
منسوب به فامه. رجوع به فامه شود، منسوب به احمد فامی نیشابوری. (سمعانی) ، میوه فروش. (تاریخ بیهقی). رجوع به فامه شود، شیرفروش. (منتهی الارب). ظاهراً درست به نظر نمیآید
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است در ولایت شام. آنجا میوه بسیار خیزد، و میوه فروش را فامی خوانند که نسبت به این شهر است. (از تاریخ بیهقی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شهری است در حوالی فرخار، و نزدیک آن شهر بیابانی است که آهوی مشک در آن بیابان نافه اندازد. (برهان) (اوبهی) :
رسد دو نسیم از لب مدح خوانش
به دریای بیر و بیابان فامر.
قادری.
(از یادداشت مؤلف).
صاحب آنندراج آن را فامره نیز ضبط کرده است، و این ضبط ظاهراً مأخوذ از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی است. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 72 شود. صاحب برهان نیز فامره بمعنی فامر ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
فراخ ترگردانیدن رحل و پالان را از آنچه که بود. (منتهی الارب). رجوع به افآم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فام و رنگ. (ناظم الاطباء). مرادف فام یعنی رنگ. (از فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فامیل
تصویر فامیل
خانواده، بستگان و نزدیکان و خویشاوندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامیلدار
تصویر فامیلدار
خانواده دار سر شناس آنکه دارای خانواده ای سرشناس است
فرهنگ لغت هوشیار
خانوادگی مربوط فامیل خانوادگی: تو مرا حبس می کنی آوخ شرم بادت ز ننگ فامیلی. (بهار)، به طور دسته جمعی و خانوادگی: فامیلی به مهمانی رفتیم. یا نام فامیلی. نام خانوادگی شناسنامه. توضیح احتراز از این ترکیب نیمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامخواه
تصویر فامخواه
آنکه از کسی وام گرفتن خواند داین، طلبکار بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامدار
تصویر فامدار
قرضدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامگزار
تصویر فامگزار
پرداخت کننده وام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فام زده
تصویر فام زده
وامدار مدیون غازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاما
تصویر فاما
بمعنی اما بکار رود: فاما اظهار اسرار دو عیب کلی ظاهر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامی
تصویر فامی
سبزی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فام ده
تصویر فام ده
طلبکار وامخواه
فرهنگ لغت هوشیار
نام جایی در بلژیک فامنی واپسین اشکوب دوونی زبرین زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامیل
تصویر فامیل
خانواده، خویشاوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامدار
تصویر فامدار
((مْ))
بدهکار، مدیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامخواه
تصویر فامخواه
((مْ خا))
وام خواه، بستانکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افام
تصویر افام
((اِ))
وام، دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افام
تصویر افام
((اَ))
رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامیلی
تصویر فامیلی
خانوادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فامیل
تصویر فامیل
خانواده، بستگان، خویشاوندان، دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره