قرض، دین، (برهان)، وام: به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد، ناصرخسرو، رجوع به وام شود، لون و رنگ، (برهان)، و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است، (یادداشت بخط مؤلف)، و ترکیب آن بیشتر با اسم رنگهای مختلف و اسم اشیاء زینتی و درخشان صورت گیرد و بعنوان صفت مرکب بکار رود، مانند ترکیبات زیر: - آیینه فام، شفاف و درخشان: یکی خود پولاد آیینه فام نهاد از بر فرق چون سیم خام، نظامی، - ازرق فام، کبود: برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را، سعدی، - بیجاده فام، سرخرنگ: کشیدند بر طرۀکوی و بام شقایق نمطهای بیجاده فام، نظامی، - خورشیدفام، درخشان و روشن: چو روی زمین گشت خورشیدفام سخنگوی بندوی برشد به بام، فردوسی، - زنگارفام، کبودرنگ، سبزرنگ، آسمانی: ساقیا می ده که مرغ صبح بام رخ نمود از بیضۀ زنگارفام، سعدی (خواتیم)، - سرخ فام، سرخرنگ: بفرمود مهتر که جام آورید بدو درمی سرخ فام آورید، فردوسی، - سیه فام، سیاهرنگ: شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود، سعدی، - فیروزه فام، آبی رنگ: سحرگه که طاوس مشرق خرام برون زد سر از طاق فیروزه فام، نظامی، - لعل فام، قرمزرنگ: برافروخت رخسارۀ لعل فام یکی بانگ زد هر دو را پور سام، فردوسی