جدول جو
جدول جو

معنی فالیزان - جستجوی لغت در جدول جو

فالیزان
دهی است از دهستان کوه پایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی باختر آبیک و چهارهزارگزی راه شوسه واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 185 تن سکنه است، آب آنجا از چشمۀ بهار و فاضل آب رود محلی تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و هندوانه، شغل اهالی زراعت و بیشتر معاش آنها از کشت هندوانۀ دیمی و صنایع دستی زنان گیوه چینی و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاییزان
تصویر پاییزان
(دخترانه)
هنگام پاییز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شالیزار
تصویر شالیزار
(دخترانه)
برنجزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریزان
تصویر باریزان
(دخترانه)
رواج، برکت (نگارش کردی: باژان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالیزوان
تصویر پالیزوان
پالیزبان، نگهبان پالیز، بوستان بان، باغبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیزبان
تصویر پالیزبان
نگهبان پالیز، بوستان بان، باغبان، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیم شب / بر سر پالیزبان کمتر زند «پالیزبان» (ضمیری - شاعران بی دیوان - ۳۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جالیزبان
تصویر جالیزبان
نگهبان جالیز، پالیزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابیزان
تصویر بابیزان
بادبیزن، بادزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالیزار
تصویر شالیزار
زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالی پایه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان کاریزنو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 54هزارگزی شمال باختری تربت جام و 15هزارگزی باختر مالرو عمومی تربت جام به فریمان، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 634 تن است، قنات دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ فِ کَ دَ)
فال گرفتن. طالعبینی:
بر قرعۀ چار حد کویت
فالی زنم ازبرای رویت.
نظامی.
به فرخندگی فال زن ماه و سال
که فرخ بود فال فرخ به فال.
نظامی.
از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریادرسی می آید.
حافظ.
رجوع به فال شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شراء بالاست که در بخش وفس شهرستان اراک واقع است و 695 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان حومه است که در شهرستان ملایر واقع است و 2050 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از دهات دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه است، در 3500 گزی شمال شرقی اشنویه بر سر راه ارابه رو اشنویه در دامنۀ سردسیر سالم هوائی واقع است و 477 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اشنویه تأمین میشود. محصولش غلات، حبوبات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی ایشان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و در تابستان از طریق اشنویه میتوان با ماشین رفت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عالیشأن، خداوند مرتبت اعلی، از القاب پادشاهی، بسیار نجیب، باجلال، بلند مرتبت، (ناظم الاطباء)، عالی مقام و دانشمند بزرگ: مورخان عالیشأن بر این منوال مسطور گردانید، (حبیب السیر ص 123)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
غیرلغزان. غیرلغزنده. که لغزنده نیست. مقابل لغزان. رجوع به لغزان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران. در 34هزارگزی شمال باختری کرج و 17هزارگزی راه شوسۀکرج به قزوین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 514 تن سکنه دارد و آب آن از رود خانه برغان و محصول آن غله و میوه و عسل و لبنیات است. شغل اهالی آنجا گله داری است. راه مالرو دارد و از راه کردان و علاقبند میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چری بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری قوچان، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که 72 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی و مالداری اشتغال دارند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بابیزن. کفیل و ضامن و میانجی، را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). میانجی، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان (ظ: ضامن خوانند. (شرفنامۀ منیری) (شعوری ج 1 ص 179).
لغت نامه دهخدا
باغبان. بستان بان. بوستان بان. نگاهدارندۀ فالیز. دهقان. (برهان). دهقان صاحب کشت. ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان. (رشیدی). فالیزبان. جالیزبان. دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد:
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.
فردوسی.
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
چو پالیزبان گفت و موبد شنید
بروشن روان مرد دانا پدید.
فردوسی.
بدرگاه پالیزبان آمدند
بشادی بر میزبان آمدند.
فردوسی.
بدین زار بگریست پالیزبان
که بود آنزمان شاه را میزبان.
فردوسی.
تن از راه رنجه گریزان ز بد
بیامد در باغبانی بزد
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیکدل بود و هم میزبان.
فردوسی.
زنان کدخدایند و کودک همان
پرستار و مزدور و پالیزبان.
فردوسی.
از ایوان بیامد بدان جشنگاه
بیاراست پالیزبان جای شاه...
بکی نغزدستان بزد [باربد بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت.
فردوسی.
سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد
بدو گفت شاپور کای میزبان
هشیوار و بیدار پالیزبان
کسی کو می آرد نخست او خورد
چو بیشش بود سالیان و خرد
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری بفرهنگ و در سال نو
همی زیب تاج آید از روی تو
همی بوی مشک آید از موی تو.
فردوسی.
نهانی بپالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بی نوا شوی پالیزبان.
فردوسی.
بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین.
فردوسی.
یکی پیرزن دید پالیزبان
ازو خواست تا باشد او میزبان.
اسدی.
سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشادگویا زبان.
اسدی.
نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم.
مسعودسعد.
، نام نوائی است که خنیاگران زنند. (لغت نامۀ اسدی). لحنی از الحان موسیقی. نوائی است از موسیقی و ظاهراً آن نوا ساخته پالیزبانی بود. (رشیدی) :
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
برسر پالیزبان کمتر زند پالیزبان.
ضیمری ؟ یا ضمیری ؟ (از لغت نامۀ اسدی).
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری.
صلصل باغی بباغ اندرهمی گرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
و آن زند بر نایهای سوریان آزادوار.
منوچهری.
پالیز چون بهشت شد اکنون مگر گشاد
بر مدح خواجه عمدا پالیزبان زبان.
لامعی.
و بگمان ما پالیزبان در این شعر نام مغنّی باشد. پالیزوان. (رشیدی).
- امثال:
زمهمان چو سیرآمدش میزبان
به زشتی برد نام پالیزبان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پالیزبان:
نوبتی پالیزوان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه،
منوچهری،
و رجوع به پالیزبان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دو گوشت پاره است در گرد لهات. (منتهی الارب). بصیغۀ تثنیه، دو گوشت پاره ای که در گرد لهات است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه نگهبان فالیز و بوستان باشد، مانند باغبان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انیران. (برهان). و این غلط است بدلیلی که در انیران گفته شد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به انیران شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
فال گرفتن طالع دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالیزار
تصویر شالیزار
کشتزار برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیزبان
تصویر پالیزبان
بستان بان، دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال زن
تصویر فال زن
فالگیر فال بین طالع بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیزوان
تصویر پالیزوان
پالیزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالیزار
تصویر شالیزار
زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالیزبان
تصویر پالیزبان
باغبان، دشت بان، آهنگی از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
باغبان، جالیزبان، دشتبان، دهقان، صیفی کار، لته کار، ناطور، مغنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برنجزار، شالی پایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن مامیزان به خواب و خوردن آن، دلیل بیماری بود. اگر بیند مامیزان از بهر درد چشم به چشم کشید. دلیل که کاری کن که او را از آن ثواب حاصل شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب