جدول جو
جدول جو

معنی فالیز - جستجوی لغت در جدول جو

فالیز
باغ، بوستان، پالیز، پالیزگاه، باشنگان
تصویری از فالیز
تصویر فالیز
فرهنگ فارسی عمید
فالیز
معرب پالیز، خربزه زار را گویند، (آنندراج) :
یکی را زمین نیستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد،
ناصرخسرو،
رجوع به پالیز شود
لغت نامه دهخدا
فالیز
پارسی تازی گشته پالیز خر بزه دار
تصویری از فالیز
تصویر فالیز
فرهنگ لغت هوشیار
فالیز
پالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایز
تصویر فایز
(پسرانه)
نایل، رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
(دخترانه)
باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیز
تصویر الیز
جفته، جفتک، لگد، جست و خیز چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فایز
تصویر فایز
رهایی یابنده، رستگار، پیروز، فایل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزاری که در آن خربزه، هندوانه، خیار و مانند آن می کارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، پالیز، پالیزگاه، فالیز، باشنگان، برای مثال به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالۀ او ببالد همی (فردوسی۴ - ۱۵۸۵)،
کشتزار، زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه و امثال آن ها کاشته باشند، باغتره
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
کوکال خجک دار. (منتهی الارب). جنسی از خنافس بود خال دار که پیوسته بر سوراخ مارها بود. (اقرب الموارد) ، فالیهالافاعی، اوائل شر و بدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
علی بن احمد، ادیب فاضل و شاعر ماهر، مکنی به ابوالحسن و منسوب به دیهی فال نام در آخر سمت جنوبی نواحی فارس و یا به شهری فاله نام نزدیک ایذج (ایذه) از بلاد خوزستان بوده، و در بصره اقامت داشته و از مشایخ آنجا استفاده نموده و در سال 448 هجری قمری در بغداد وفات یافته است، مدفنش در مقبرۀ جامع منصور است، (از ریحانه الادب ج 3 ص 187)
لغت نامه دهخدا
سمعانی نویسد: منسوب است به یکی از بلاد فارس، (الانساب)، منسوب به فال است، رجوع به فال شود، و نیزمنسوب است به فاله در خوزستان، رجوع به فاله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جفته و لگد انداختن اسب و استر و سایر ستور. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). آلیز. (برهان قاطع). رجوع به آلیز شود
لغت نامه دهخدا
زلو را گویند، مالین، (آنندراج)، زلو و علق، مالین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فالیز. (دهار). و فالیز معرب پالیز است
لغت نامه دهخدا
واخیز،
- فاخیز آمدن، جنبیدن و واخیزیدن، (ناظم الاطباء)،
- ، افتان و خیزان مانند مستان و کودکان حرکت کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از دیه های وازکرود قم، (ترجمه تاریخ قم ص 137)، در فرهنگهای جغرافیایی نام آن دیده نشد، و به نظر میرسد که این ده ویران شده یا نام دیگری گرفته است
لغت نامه دهخدا
(پالیز)
فالیز. جالیز. باغ. بوستان. گلستان:
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ.
فردوسی.
یکی شارسان گردش اندر فراخ
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ.
فردوسی.
بدو گفت گوینده کای شهریار
بپالیز گل نیست بی رنج خار.
فردوسی.
ستاره بریشان بنالد همی
بپالیز گلبن ببالد همی.
فردوسی.
که گم شد ز پالیز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
پراکنده شد در جهان آگهی
که گم شد ز پالیز سرو سهی.
فردوسی.
بگسترد کافور بر جای مشک
گل ارغوان شد بپالیزخشک.
فردوسی.
ببالد بکردار سرو بلند
بپالیز هرگز نگردد نژند.
فردوسی.
شهنشاه بیند پسند آیدش
بپالیز سرو بلند آیدش.
فردوسی.
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو.
فردوسی.
گل خو بپالیز شاهی مباد
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.
فردوسی.
ز شادی دل خویش را نو کنم
همه روی پالیز بی خو کنم.
فردوسی.
بپالیز زیر گل افشان درخت
بخفت این سه آزادۀ نیکبخت.
فردوسی.
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ.
فردوسی.
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.
فردوسی.
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سرسبز شاخش برآید بکاخ.
فردوسی.
پر از نرگس و سیب و نار و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی.
فردوسی.
بفرمان ببردند پیروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران.
فردوسی.
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
فردوسی.
نویسنده را خواند و پاسخ نوشت
بپالیز کینه درختی بکشت.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1945).
بپالیز بلبل بنالد همی
گل از نالۀ او ببالد همی.
فردوسی.
چو آمد (سیاوش) بدان جایگه دست آخت
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت.
فردوسی.
در و دشت و پالیز شد چون چراغ
چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ.
فردوسی.
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان.
ضمیری.
، کشتزار، مزرعه (عموماً). و در زمان ما مزارع صیفی کاری را گویند یعنی آن جایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندرو گزر و امثال آن کارند. خضریج. خربزه زار. خیارزار. کدوزار. هندوانه زار. مبطخه. (دهار). تره زار. (اوبهی) :
همه شب بدی خوردن آئین او (فرائین)
دل مهتران پر شد از کین او
شب تیره همواره گردان بدی
بپالیزها یا بمیدان بدی.
فردوسی.
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک و (خارو؟) خو
اسدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
پالیز میان پای او را
پیوسته خیار کشته دیدم.
ادیب صابر.
آن خرسری که شعر سراید بلحن خر
پالیزشاعران را گوید سر خرم.
سوزنی.
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی.
مرده پیش او کشی زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
مولوی.
خاک ما را ثانیاً پالیز کن
هیچ من را بار دیگر چیز کن.
مولوی.
چون صبح شد پالیز را آب دادم و در نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آنرا هم آب دادم. (انیس الطالبین بخاری). پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود در پالیز تفحص کردم. (انیس الطالبین بخاری). درویشان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه پالیز کشته بودند. (انیس الطالبین بخاری). شما این زمان پالیز را جوی میکشیدید. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا
راهنما و چراغ ساحل و هر علامتی که خطر دریا و رودخانه را نشان دهد، این علامات معمولاً در شب و در ایام مه آلود بخصوص مورد استفاده است و با چراغ روشن میشود یا با رنگهای تند قرمز مشخص میگردد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری صالح آباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد به صالح آباد واقع است. دامنه ای معتدل و دارای 154 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، بادام، انگور، سیب و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
گوشت مغاکچۀ سرین، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مونث قالی کارد، سرگین گردان خجک دار گونه ای حشره شبیه جعل و یا کوز که در سوراخ مارها می زید. توضیح با مراجعه با ماخذ مربوط این حشره شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالیز
تصویر دالیز
دهلیز، دالان
فرهنگ لغت هوشیار
باغ بوستان جالیز فالیز گلستان، کشتزار مزرعه، آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری: خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه ای که در فارسی به کار برند شگونی، اختری پیشگوی کندا قالی به آرش گوشت مغاکچه سرین پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایز
تصویر فایز
رستگار، غالب و چیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزار خربزه و هندوانه و خیار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، کشتزار، زمینی که در آن خربزه، خیار و مانند آن بکارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الیز
تصویر الیز
جفتک زدن چهارپا، جفتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایز
تصویر فایز
((یِ))
رهایی یابنده، رستگار شونده، رستگار، پیروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزار خربزه، هندوانه و خیار و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستان، پالیز، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هوس، میل زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی