جدول جو
جدول جو

معنی فال - جستجوی لغت در جدول جو

فال
هرچه به آن تفال بزنند، پیش بینی و پیش گویی بخت و طالع
واحد شمارش چیزهایی که به صورت دسته ای و انبوه تقسیم بندی می شود مثلاً یک فال گردو
تخم مرغی که برای ترغیب به تخم گذاشتن در زیر مرغ می گذارند
فال دیدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن
فال زدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فال گرفتن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فال نخود: فالی که از طریق چیدن نخود بر زمین و جا به جا کردن آن گرفته می شود
فال قهوه: فالی که از روی نقش ها و خطوط ته فنجان قهوه گرفته می شود
تصویری از فال
تصویر فال
فرهنگ فارسی عمید
فال
در عربی فأل با همزه، شگون، ضد طیره، بمعنی نیک و بد هر دو استعمال نمایند، (منتهی الارب)، اغور، آغال، شگون، (ناظم الاطباء) :
من این نامه فرخ گرفتم به فال
همی رنج بردم به بسیار سال،
فردوسی،
جهانجوی را آن بد آمد به فال
بفرمود کش سر ببرّند و یال،
فردوسی،
کار گیتی همه بر فال نهاده ست خدای
خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر،
فرخی،
بر همه شاها ز پی این جمال
قرعه زدم نام تو آمد به فال،
نظامی،
امروز مبارک است فالم
کافتاد نظر بر آن جمالم،
سعدی (طیبات)،
، طالع و بخت، (ناظم الاطباء)، اختر، (صحاح)، پیش بینی و عاقبت گویی و غیب گویی، (ناظم الاطباء) :
پراندیشه شد نامدار از بهی
ندید اندر او هیچ فال بهی،
فردوسی،
- علم فال، علمی است که بوسیلۀ آن برخی از حوادث آینده دانسته میشود، و این کار بوسیلۀ تعبیر کلام مسموع یا گشودن قرآن یا کتب بزرگان مثل دیوان حافظ و مثنوی و نظایر آن که به تفأل شهرت دارد انجام می پذیرد، برخی از علمای دین تفاؤل با قرآن را مجاز شمرده، به گفتۀ بعضی از صحابه استناد جسته اند که محمد
تفاؤل را دوست میداشت و از تطیر منع می فرمود، (از کشف الظنون)،
- فال افکندن، فال زدن، فال گرفتن:
فرستادۀ شاه چون این بدید
بیفکند فالی چنان چون سزید،
فردوسی،
- فال ناپلئون گرفتن، کنایه از بیکاری و پریشانی است،
- هم فال و هم تماشا، در تداول امروز بمعنی به یک تیر دو نشان زدن است، به یک کرشمه دوکار
لغت نامه دهخدا
فال
دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و کنار راه فرعی لار به گله دار واقع است، جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 685 تن سکنه است، آب آنجا ازچاه تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 61 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است، دامنه ای گرمسیر و دارای 252 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
فال
کپه، بخش بخش چیزی (چهارچهاریا بیشتر یا کمتر)، چنانکه گویند: گردو فالی یک قران، یا گردوی تازه فالی صنار، (یادداشت بخط مؤلف)،
- فال فال کردن، به توده های جدا قسمت کردن، (یادداشت بخط مؤلف)،
، مچر، یک دانه تخم مرغ که در جایی گذارند تا همه روزه مرغ در آنجا تخم کند، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فال
طالع و بخت، اختر، پیش بینی و عاقبت گوئی و غیبگوئی
تصویری از فال
تصویر فال
فرهنگ لغت هوشیار
فال
قسمت های مساوی از یک چیز، مانند برش های یک اندازه از خربزه، گردو و، بخش کوچک از یک چیز
تصویری از فال
تصویر فال
فرهنگ فارسی معین
فال
پیش بینی، پیش گویی، هرچیزی که با آن فال بگیرند، بخت، طالع
هم فال هم تماشا: کنایه از هم کار و هم سرگرمی
تصویری از فال
تصویر فال
فرهنگ فارسی معین
فال
شگون، مروا، نفوس، استخاره، تطیر، تفال، کپه، بخت، طالع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فال
اگر بیند فال می گرفت و فالش نیکو بود، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. اگر فالش بد بود، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن فال گرفتن به خواب بر سه وجه است. اول: ظفر یافتن بر دشمن. دوم: به مراد رسیدن. سوم: روایی حاجت .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فال
شانه و کتف جانور، سمت طرف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفال
تصویر سفال
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایگی و پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفال
تصویر تفال
فال زدن، فال نیک زدن و به شگون خوب گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفال
تصویر سفال
ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد مانند کاسه، کوزه و امثال آن ها، پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو و بادام، برای مثال تو مغز میوۀ خوش و شیرین همی خوری / وایشان سفال بی مزه و برگ می چرند (ناصرخسرو - ۴۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
طفال. گل و لای خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا)
ابوالحسن محمد بن حسین بن احمد بن سری بن مقری بن طفال، از مردم مصر. شیخی ثقه و صدوق بوده احادیث بسیار روایت کرده است. وی از ابوطاهر احمد بن عبدالله بن نصر قاضی ذهلی و ابوالحسن بن جویه و ابومحمد حسن بن رسق عسکری که از اهالی مصر بوده سماع کرده و ابوبکر محمد بن اسماعیل بن احمد کسبی و ابوالفتح نصر بن حسن بن قاسم سکنی و ابومحمد عبدالعزیز بن محمد بن محمد نخشبی حافظ از وی روایت دارند و ابومحمد حافظ نام وی را در معجم شیوخ خویش یاد کرده و گفته است وی در اصل از نیشابور بوده و پدرش در مصر سکونت گزیده و او در مصر متولد شده است... (از انساب سمعانی برگ 37)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا)
سمعانی آرد: این نسبت بر کسانی اطلاق شود که فروختن ’طفل’ را پیشه سازند و طفل نوعی گل است که آن را میخورند. و در اصل لغت آن را ’طفل سیاه’ نامند، چه گلی را که میخورند بعلت برشته کردن سیاه میشود و در کشور مصر فروشندۀ این نوع گل را طفال میخوانند. (انساب سمعانی برگ 37)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طفال. گل و لای خشک. (منتهی الارب). طین یابس. (فهرست مخزن الادویه). گل خشک. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طفل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تفل. (اقرب الموارد). خدو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بصاق. (اقرب الموارد) ، کفک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ افیل. شتران بچه که به سال یا زاید از آن درآمده و شتربچه از ماده جداشده. (آنندراج). جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم یا زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ افیل. شتر خرد. مؤنث آن: فیله. ج، افائل. (از اقرب الموارد). و رجوع به نشوءاللغه ص 82 شود، کار کردن بخودرایی. (منتهی الارب) (آنندراج). برای خود کار کردن. (ناظم الاطباء). کار کردن برای خود. (از اقرب الموارد) ، بناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناگهانی مردن و بدین معنی بصیغه مجهول آید. یقال: افتئت فلان (مجهولا) ، ای مات فجاءه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
گروه بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیر گردآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بقیهالتفاریق و الاقماع من الزبیب. حشف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سنگ زیرین آسیا، ابریق، سفره ای که زیر دستاس باز افکنند. آسیاروب. ج، أثفله
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
اشتر دیررو و کاهل. گران رو از شتران و جز آن، ابریق. ج، ثفل
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
سنگ زیرین آسیا. سنگ زیرین دستاس
لغت نامه دهخدا
(سُ/ سِ)
گیلکی ’سوفال’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معروف است که ریزۀکوزه سبوی شکسته باشد. (برهان). آوند گلی و خزف. (غیاث). اسم فارسی خزف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گل پخته. (الفاظ الادویه) : و بام خانه هاشان (خانه های طبرستان) همه سفال سرخ است. (حدود العالم).
آن بانگ چزد بشنو در باغ نیمروز
همچون سفال نو که بآبش فرو برند.
کسایی.
ضلالت عزت ایمان نیابد
چو زری کی بود هرگز سفالی.
ناصرخسرو.
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو نترابد.
ناصرخسرو.
همه بر زمین بصحرا شده و با سنگ و سفال برابر شده. (قصص الانبیاء).
نادیده کمالت که گمان برد که هرگز
خوشتر ز شکر کوزه بود بسته سفالی.
سیدحسن غزنوی (دیوان ص 188).
در سفال غم نگر زر آب می
آش اندر ضیمران آمیخته.
خاقانی.
ریحان بسفال اندر بسیار تو دانی
آن جام سفالی کو وآن راوق ریحانی.
خاقانی.
سفال رابه تپانچه زدن به بانگ آرند
ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
زنان مانند ریحان سفالند
درون سو خبث و بیرون سو جمالند.
نظامی.
من گر گهرم و گر سفالم
پیرایه توست روی مالم.
نظامی (لیلی و مجنون ص 5).
چنان بلطف همی پرورد که مروارید
دگر بقهر چنان خرد میکند که سفال.
سعدی.
سفال از طاس زر کم نیست در کار
ولی گاه گرو گردد پدیدار.
امیرخسرو دهلوی.
، پوست گردکان و پسته و بادام و فندق و پوست انار خشک شده و امثال آن را نیز گویند. (برهان) (الفاظ الادویه). پوست پسته و بادام. (رشیدی) :
آنجا که پتک باید خایسک بیهده است
گوز است خواجۀ سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال.
منجیک.
تو سغز مغز و میوۀ خوشبو همی خوری
ویشان سفال بی مزه و برگ میچرند.
ناصرخسرو.
بگیرند پوست گوزتر که بر ظاهر سفال او باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بروز جنگ بیک میل چشم دشمن تو
ز عکس خنجر تو بترکد چو پسته، سفال.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
تفال (آنندراج و لاروس این هر دو واژه را تازی دانسته اند در فرهنگ معین تفال و تفاله هر دو پارسی است) پارسی تازی گشته: تف خدو، کف کفک، لای خشک، جمع طفل، ناز پرورد گان
فرهنگ لغت هوشیار
گسله زبانزد زمین شناسی، کاستی، گناه، لغز لغزش، آک (عیب) در رایانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفال
تصویر ثفال
سنگ زیرین آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفال
تصویر جفال
کف شیر، پشت انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفال
تصویر سفال
پست شدن معروفست که ریزه کوزه سبوی شکسته باشد، گل رس پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفال
تصویر سفال
((سُ))
پوست گردو، پسته، بادام، فندق و پوست انار خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفال
تصویر سفال
((سُ یا س))
گل پخته، هرچیز که از گل ساخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفال
تصویر سفال
((سَ))
پست شدن، بی قدر گشتن، پستی، دنائت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفال
تصویر تفال
((تُ))
آب دهن که از اثر مزه چیزی به هم رسد، تف
فرهنگ فارسی معین