- فاعل
- کنا، کننده، کنشگر
معنی فاعل - جستجوی لغت در جدول جو
- فاعل
- به جا آورنده، کنندۀ کاری، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که انجام فعل به آن نسبت داده می شود، مقابل مفعول، انجام دهندۀ عمل جنسی با دیگری
فاعل بالجبر: در فلسفه آنکه فعل او از روی آگاهی و اختیار است
فاعل مختار: مقابل فاعل بالجبر، آنکه فعل او از روی آگاهی و اختیار است
- فاعل
- کننده کار، عمل کننده
- فاعل ((عِ))
- انجام دهنده، عمل کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کناکی پویندگی منسوب به فاعل. یا حالت فاعلی. آنست که اسم فاعل واقع شود فاعلیت
مونث فاعل جنباننده، برانگیزنده آغازنده مونث فاعل، یکی از قوای محرکه است و آن قوت محرکه عضلات است بطرف فعل. یا علت فاعله. یکی از علل چهار گانه و آن را علت محرکه نیز نامند. یا قوه فاعله. قوه ایست که اعصاب و عضلات را آماده بتحریک می سازد بقبض و بسط (کشیدن و رها کردن)، اراده
رکنی است از بحور شعر مرکب از یک و تد مجموع و یک سبب خفیف و بحر متدارک از آن تنها تقطیع می شود و بحر مدید از آن و فاعلاتن و بحر بسیط از آن و مستفعلن
تاثیر متبادل بین دو جسم
در صرف عربی، از ابواب ثلاثی مزیدٌفیه که مصدرهای این باب بیشتر بر اشتراک و همکاری، تفاهم و تعاون یا اظهار امری برخلاف واقع دلالت دارد مانند تجاهل، تمارض، تاثیر متبادل بین دو جسم یا دو ماده
برساز
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
فرجاد
خرمای نر
سرفه کننده، حلق، دهان
پیدا کننده، فریبنده، گرداننده، آفریننده
گریزنده
فعل ها، کارها، جمع واژۀ فعل
جداکنندۀ دو چیز از هم مثلاً خط فاصل، فاصله، قاطع
جعل کننده، خلق کننده، قرار دهنده، سازنده، گرداننده
دارای برتری و فضیلت، به ویژه در علم، افزون، زیاد، نیکو، پسندیده، برتر
تیر راست
منگیاگر (منگ منگیا قمار)
فرانسوی افسانه متل داستانک
کف به دهان خشمگین
فزونی یابنده، کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است، دانشمند، صاحب فضل
جدا کننده حق از باطل، قاطع
رگ ران
کرم و جوانمردی، نیکو یا در خیر یا در شر، بسیار کار کننده، کاری، پر کار
درشت سم، گور خر
فزونی یابنده، دانشمند، صاحب هنر
محفظه ای کشویی برای نگه داری پرونده ها، پرونجا (واژه فرهنگستان)