جدول جو
جدول جو

معنی فاظ - جستجوی لغت در جدول جو

فاظ
صاحب منهاج گوید و صاحب جامع: آن دوایی ترکی است که دفع مجموع زهرها و گزیدگیها کند، چون به آب سرد بیاشامند دردهای سخت ساکن گرداند، مؤلف گوید: ظن من آبی است که جدوار است که از طرف ختا می آورند، (اختیارات بدیعی)، در برهان با این معنی ’فاط’ (با طاء بی نقطه) ضبط شده است، رجوع به فاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاز
تصویر فاز
هر مرحله ای از فرآیند ساخت ساختمان یا تاسیسات، کنایه از حالت، نمود، سیم دارای جریان، سیم فاز، در علم فیزیک حالت های فیزیکی یک ماده مانند مایع، جامد، ویژگی گاز بودن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفاظ
تصویر حفاظ
آنچه مانع از دیدن یا بردن چیزی می شود مانند پرده و دیوار، نگهداری کردن، مواظب بودن، مراقبت، مواظبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفاظ
تصویر حفاظ
حافظ ها، نگهبانان، نگهداران، ازبر کنندگان، جمع واژۀ حافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام
تصویر فام
رنگ، گون
وام، قرض، دین، پام، برای مثال به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱ - ۲۰۳)
پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ازرق فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ فام، سیه فام، برای مثال فیروزه فام، برافروخت رخسارۀ لعل فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴ - ۲۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال
تصویر فال
هرچه به آن تفال بزنند، پیش بینی و پیش گویی بخت و طالع
واحد شمارش چیزهایی که به صورت دسته ای و انبوه تقسیم بندی می شود مثلاً یک فال گردو
تخم مرغی که برای ترغیب به تخم گذاشتن در زیر مرغ می گذارند
فال دیدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن
فال زدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فال گرفتن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فال نخود: فالی که از طریق چیدن نخود بر زمین و جا به جا کردن آن گرفته می شود
فال قهوه: فالی که از روی نقش ها و خطوط ته فنجان قهوه گرفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
فاژیدن، خمیازه، دهن دره، برای مثال می کند چون ز بی دماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فار
تصویر فار
موش در زبان عربی
فانوس دریایی، چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فاروس، چراغ دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
تره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ف ف)
زبان باز
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ)
آبی است مر بنی ایاد را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُفْ فا)
جمع واژۀ حافظ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). حفظه. (منتهی الارب). رجوع به حافظ شود:
ساز در آغوش هر سو مطربان زهره سوز
نشتر مضراب هر یک با رگ جانی قرین
حبذا حفاظ خوش الحان که مرغ لهجه شان
در دل بلبل فشارد ناخن صوت حزین.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
(تَ صَعْ عُ)
محافظت. پیوسته بودن برکاری. پی کردن کاری را. مواظبت امری، بازداشتن از چیزهای ناروا، حفظ. نگهبانی. نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. (منتهی الارب)،
{{اسم مصدر}} حمیت. (صراح)، مروت. (غیاث) : بیامدم تا... آنچه از... شرط حفاظ... برمن واجب است به ادا رسانم. (کلیله و دمنه)، عفاف. عفت. پرهیزگاری. دور گردانیدن از بدیها خود را. خویشتن داری. خدارت. مستوری: و ازباب حفاظ تا او (یعقوب لیث) بود بوجه ناحفاظی بهیچ کس ننگرید. نه زی زن نه زی غلام. (تاریخ سیستان).
گر بدی صبر و حفاظم راهبر
برفزودی اختیارم کروفر.
مولوی.
مرنج حافظ، وز دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست.
حافظ.
،
{{اسم}} عار. (صراح)
لغت نامه دهخدا
گز، زبان گنجشک. آلتی که دسته کوتاه دارد و بدان چوب و جز آن را قطع کنند تبر تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوظ
تصویر فوظ
مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواظ
تصویر فواظ
مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظاظ
تصویر فظاظ
درشتخوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاو
تصویر فاو
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فای
تصویر فای
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال
تصویر فال
طالع و بخت، اختر، پیش بینی و عاقبت گوئی و غیبگوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فام
تصویر فام
قرض، دین، وام، رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سیم برقی که دارای الکتریسته مثبت باشد، چنانکه گوییم بر سه فاز یعنی مقدار الکتریسته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
خمیازه، دهن دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاط
تصویر فاط
لاتینی تازی گشته ماه پروین ماه پروین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش
تصویر فاش
آشکارا و ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاف
تصویر فاف
زبان بسته کند سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاق
تصویر فاق
شکاف سر قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاک
تصویر فاک
سالخورده، گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فار
تصویر فار
فرار کننده، گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاظ
تصویر حفاظ
محافظت، مواظبت امری، نگهبانی، حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
تره از گیاهان تفیده از دهان بیرون انداخته دازه دان، برون نگر، زبان باز آنکه الفاظ را در ید قدرت خود دارد، آنکه بالفاظ بیش از معانی توجه دارد، زبان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاظ
تصویر حفاظ
((حِ))
نگاه داشتن، نگاه داری کردن، ستر، پرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفاظ
تصویر لفاظ
((لَ فّ))
زبان باز، پرحرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فام
تصویر فام
((مْ))
وام، قرض
فرهنگ فارسی معین
پناه، پناهگاه، ملجا، پرده، پوشش، ستر، سقف، دیوار، نرده، میله، عار، حمیت، مروت، عفاف، پرهیزکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد