جداکننده: به دوستی که ندارم ز کید دشمن باک وگر به تیغ بود در میان ما فاصل. سعدی. جداکننده حق از باطل. (یادداشت بخط مؤلف). فصیل، قاطع. - حکم فاصل، حکم قاطع. (یادداشت بخط مؤلف). حکم نافذ و روان. (منتهی الارب). ماضی. (اقرب الموارد). - حد فاصل، آنچه میان دو چیز فاصله باشد. برزخ
جداکننده: به دوستی که ندارم ز کید دشمن باک وگر به تیغ بود در میان ما فاصل. سعدی. جداکننده حق از باطل. (یادداشت بخط مؤلف). فصیل، قاطع. - حکم فاصل، حکم قاطع. (یادداشت بخط مؤلف). حکم نافذ و روان. (منتهی الارب). ماضی. (اقرب الموارد). - حد فاصل، آنچه میان دو چیز فاصله باشد. برزخ
میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلۀ این سال ها فرانسۀ خود را تکمیل کرد، کنایه از جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر فاصله دادن: میان دو چیز جدایی انداختن و آن ها را از یکدیگر دور کردن فاصله گرفتن: بین خود و کسی یا چیزی فاصله ایجاد کردن، کنایه از اجتناب کردن
میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلۀ این سال ها فرانسۀ خود را تکمیل کرد، کنایه از جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر فاصله دادن: میان دو چیز جدایی انداختن و آن ها را از یکدیگر دور کردن فاصله گرفتن: بین خود و کسی یا چیزی فاصله ایجاد کردن، کنایه از اجتناب کردن