گیاهی با برگ های ضخیم و دانه های سرخ رنگ شبیه دانۀ انار که بیشتر در مناطق معتدل می روید و برای معالجۀ بیماری های کبدی، نقرس و صرع به کار می رود، عودالصلیب، عودالریح
گیاهی با برگ های ضخیم و دانه های سرخ رنگ شبیه دانۀ انار که بیشتر در مناطق معتدل می روید و برای معالجۀ بیماری های کبدی، نقرس و صرع به کار می رود، عودالصلیب، عودالریح
گیاهی است. ج، افانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید). - کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده: ز کارافتاده بشنو تا بدانی. سعدی. ، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف). - افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). ، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) : چو خورد شیر شرزه در بن غار باز افتاده را چه قوت بود. سعدی. افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. ، گسترده. پهن شده. انداخته شده. - امثال: سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا). ، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) : فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت. سعدی. گرفتم کزافتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری. سعدی. صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری. سعدی. ره نیکمردان آزاده گیر چه استاده ای دست افتاده گیر. سعدی. - بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده: یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را. سعدی. ، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع: کاین دو نفس با چوتو افتاده ای خوش نبود جز بچنان باده ای. نظامی. گر در دولت زنی افتاده شود از گره کار جهان ساده شود. نظامی. اگر زیردستی بیفتد رواست زبردست افتاده مرد خداست. سعدی. ، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) : سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید بجنگ افتاده. سعدی. ، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) : همان خرد کودک بدان جایگاه شب و روز افتاده بد بی پناه. فردوسی. محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). گر این صاحب جهان افتادۀ تست شکاری بس شگرف افتادۀ تست. نظامی. مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور. سعدی. افتاده که سیل درربودش ز افسوس نظارگی چه سودش. امیرخسرو. برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
گیاهی است. ج، اَفانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید). - کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده: ز کارافتاده بشنو تا بدانی. سعدی. ، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف ِ بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف). - افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). ، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) : چو خورد شیر شرزه در بن غار باز افتاده را چه قوت بود. سعدی. افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. ، گسترده. پهن شده. انداخته شده. - امثال: سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا). ، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) : فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت. سعدی. گرفتم کزافتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری. سعدی. صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری. سعدی. ره نیکمردان آزاده گیر چه استاده ای دست افتاده گیر. سعدی. - بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده: یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را. سعدی. ، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع: کاین دو نفس با چوتو افتاده ای خوش نبود جز بچنان باده ای. نظامی. گر در دولت زنی افتاده شود از گره کار جهان ساده شود. نظامی. اگر زیردستی بیفتد رواست زبردست افتاده مرد خداست. سعدی. ، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) : سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید بجنگ افتاده. سعدی. ، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) : همان خرد کودک بدان جایگاه شب و روز افتاده بد بی پناه. فردوسی. محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). گر این صاحب جهان افتادۀ تست شکاری بس شگرف افتادۀ تست. نظامی. مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور. سعدی. افتاده که سیل درربودش ز افسوس نظارگی چه سودش. امیرخسرو. برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
مخفف تازیانه است که قمچی باشد. (برهان) (آنندراج). مخفف تازیانه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا). تازیانه. (شرفنامۀ منیری). شلاق. محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از تازان + ه (آلت) ، پهلوی تاچانک: گر ایدونکه تازانه بازآورم مگر سر بکوشش (فراز) آورم. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). من این درع و تازانه برداشتم بتوران دگر خوار بگذاشتم. فردوسی. شوم زود تازانه بازآورم اگرچند رنج دراز آورم. فردوسی. یکی بنده تازانۀ شاه را ببرد و بیاراست درگاه را سپه را ز سالار و گردنکشان جز آن تازیانه نبودی نشان. فردوسی. پرستنده تازانۀ شهریار بیاویخت از درگه ماهیار. فردوسی. بزد بر سر مرد تازانه چند فکندن همی خواست دم ّ سمند. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). سر تازانه خسرو اندرآخت خرقه زآن جایگه برون انداخت. سنائی. گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم ور به تازانۀ قهرم بزنی شیطانم. سعدی
مخفف تازیانه است که قمچی باشد. (برهان) (آنندراج). مخفف تازیانه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا). تازیانه. (شرفنامۀ منیری). شلاق. محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از تازان + ه (آلت) ، پهلوی تاچانک: گر ایدونکه تازانه بازآورم مگر سر بکوشش (فراز) آورم. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). من این درع و تازانه برداشتم بتوران دگر خوار بگذاشتم. فردوسی. شوم زود تازانه بازآورم اگرچند رنج دراز آورم. فردوسی. یکی بنده تازانۀ شاه را ببرد و بیاراست درگاه را سپه را ز سالار و گردنکشان جز آن تازیانه نبودی نشان. فردوسی. پرستنده تازانۀ شهریار بیاویخت از درگه ماهیار. فردوسی. بزد بر سر مرد تازانه چند فکندن همی خواست دم ّ سمند. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). سر تازانه خسرو اندرآخت خرقه زآن جایگه برون انداخت. سنائی. گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم ور به تازانۀ قهرم بزنی شیطانم. سعدی
بزبان هنگری: اگر، نام شهری است در ایالت هواش هنگری که در 130هزارگزی شمال شرقی بوداپست واقع شده و 20000 نفوس و یک دانشگاه و یک رصدخانه و یک کتابخانه و آبهای معدنی و شراب خوب دارد. این شهر در سال 960 هجری قمری از طرف عثمانیان محاصره و در سنۀ 977 هجری قمری فتح شده است. و پس از مصالحه نامۀ منعقدۀ 1015 هجری قمریگاهی از ممالک عثمانی معدود و گاهی بحکومت ((اردل)) ملحق میشد. مورخان، سلطان محمدخان ثالث را بمناسبت فتح همین سرزمین بلقب اگری فاتحی (= فاتح اگری) ملقب کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اقر شود جایی است در راه تهران به شمیران در جادۀ پهلوی. بتازگی در آنجا ساختمانها و باغ احداث شده است
بزبان هنگری: اِگر، نام شهری است در ایالت هواش هنگری که در 130هزارگزی شمال شرقی بوداپست واقع شده و 20000 نفوس و یک دانشگاه و یک رصدخانه و یک کتابخانه و آبهای معدنی و شراب خوب دارد. این شهر در سال 960 هجری قمری از طرف عثمانیان محاصره و در سنۀ 977 هجری قمری فتح شده است. و پس از مصالحه نامۀ منعقدۀ 1015 هجری قمریگاهی از ممالک عثمانی معدود و گاهی بحکومت ((اردل)) ملحق میشد. مورخان، سلطان محمدخان ثالث را بمناسبت فتح همین سرزمین بلقب اگری فاتحی (= فاتح اگری) ملقب کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اقر شود جایی است در راه تهران به شمیران در جادۀ پهلوی. بتازگی در آنجا ساختمانها و باغ احداث شده است
نام شهری از بناهای غازان خان به قرب تبریز. رشیدالدین فضل اﷲ در تاریخ غازانی آرد: و شهری دیگر بزرگتر از محوطۀ تبریز قدیم در موضع شنب و شم نیز گویندکه ابواب البر ساخته بنا فرموده چنانکه ابواب البر و اکثر باغات آن محیط است و آن را غازانیه نام نهاده و فرمود که تجار که از روم و افرنج رسند بار آن آنجا گشایند لیکن تمغاجی آنجا و از آن تبریز یکی باشد تا منازعت نیفتد... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 206). و رجوع به تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت چ طهران ج 3 ص 49، 81، 100 شود
نام شهری از بناهای غازان خان به قرب تبریز. رشیدالدین فضل اﷲ در تاریخ غازانی آرد: و شهری دیگر بزرگتر از محوطۀ تبریز قدیم در موضع شنب و شم نیز گویندکه ابواب البر ساخته بنا فرموده چنانکه ابواب البر و اکثر باغات آن محیط است و آن را غازانیه نام نهاده و فرمود که تجار که از روم و افرنج رسند بار آن آنجا گشایند لیکن تمغاجی آنجا و از آن ِ تبریز یکی باشد تا منازعت نیفتد... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 206). و رجوع به تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت چ طهران ج 3 ص 49، 81، 100 شود
گروهی از مرقونیه اند. در پاره ای از عقاید موافق و در برخی دیگر مخالف آنان هستند، از جمله در نکاح و ذبایح باهم اختلاف دارند. و گمان کنند معدل بین نور و ظلمت مسیح است. و از احوال آنها جز این آگاهی نداریم. (از الفهرست ابن الندیم)
گروهی از مرقونیه اند. در پاره ای از عقاید موافق و در برخی دیگر مخالف آنان هستند، از جمله در نکاح و ذبایح باهم اختلاف دارند. و گمان کنند معدل بین نور و ظلمت مسیح است. و از احوال آنها جز این آگاهی نداریم. (از الفهرست ابن الندیم)
عودالصلیب، بوزیدان، عودالکهینا، کهیانیا، نارمشک، رمان مصری، عودالریح، (یادداشت بخط مؤلف)، درخت عودالصلیب باشد، بجهت دفع نقرس و صرع و کابوس نگه دارند و دخان کنند، و آن را فاونیا به حذف الف نیز گفته اند، و عودالریح همان است، (برهان)، دو نوع است: نر و ماده، آنچه نر است بیخی است سپید به سطبری انگشت و در طعم آن قبضی است، آنچه ماده است بیخ او را و فرع او را شاخه های بسیار است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بیخ گیاهی است کمتر از ذرعی و بیخش یک عدد و بقدر شبری و چون بشکند خط صلیبی نخ مودار گردد، لاجرم عود صلیبش خوانند، (از منتهی الارب)، بیخ نباتی است کمتر از ذرعی و پرشعبه، قسم نر او شبیه به نبات زردک ... و قسم مادۀ او بیخش هفت و هشت عدد شبیه به بلوط و جوف او خط صلیبی و نباتش مثل کرفس بری و گلش بنفش مایل به سیاهی و غلاف ثمرش شبیه به غلاف بادام و دانه های او مثل دانۀ انار بسیار سرخ و وسط دانه ها سیاه و مایل به بنفشی و قابض، از مطلق فاوانیا مراد قسم نر است و قوتش تا هفت سال باقی، و درآخر دوم گرم و خشک است و تصریح نموده اند که چون آفتاب در میزان بوده او را بغیر آلت آهنی قطع کنند بالخاصیه او مؤثر است والاّ منحصر است در افعالی مزاجی، و آنچه با خطوط صلیبی باشد در خواص بهتر از زمرد دانسته اند، و او محلل ریاح غلیظه و مدرّ شروع حیض و ملطف و مجفف و با قوت قابضه و مقوی جگر و گرده و جهت صرع بغایت نافع، حتی تعلیق آن و مطبوخ او در شراب حابس اسهال و شرب او با شراب مسکن درد معده و بخور اوجهت اکثر امراض دماغی مفید و ضماد او جهت صرع و ضربه و سقطه و رفع آثار بشره و نقرس نافع، و مضر معده ومصلحش کثیر او، شربتش یک مثقال و بدلش در صرع زمرد است و در سایر امراض زرآوند مدحرج و حابس حیض و نزف الدم و جهت فالج و رعشه و صرع و جنون و وسواس، و تا پانزده عدد او با شراب قابص جهت نزف الدم رحم و درد و سوزش معده و سنگ مثانۀ اطفال و با ماءالعسل جهت کابوس و صرع و بخور ثمر او جهت صرع و جنون و تعلیق او جهت رفع فزع اطفال و سعوط روغن ثمر او جهت صرع مفید وداشتن صلیب او با خود که در پارچۀ زرد بسته باشند و به شروط مذکوره بریده باشند جهت عسر ولادت و رفع سحر و هیبت در نظرها مجرب دانسته اند، گویند در خانه یی که آن باشد، جن و جانوران گزنده داخل نمیشوند و چون قمر نظر تثلیث به زهره داشته باشد در زیر سر دو خصم گذارند موجب الفت دائمی ایشان شود، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، بوزیدان، تیره فاوانیا که دارای برگهای بسیار ضخیم و پرچمهای بسیار است نوع مهم آن فاوانیا یاعودالصلیب است که دانه و ریشه آن را پزشکان در امراض کبد به کار می برده اند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 228)
عودالصلیب، بوزیدان، عودالکهینا، کهیانیا، نارمشک، رمان مصری، عودالریح، (یادداشت بخط مؤلف)، درخت عودالصلیب باشد، بجهت دفع نقرس و صرع و کابوس نگه دارند و دخان کنند، و آن را فاونیا به حذف الف نیز گفته اند، و عودالریح همان است، (برهان)، دو نوع است: نر و ماده، آنچه نر است بیخی است سپید به سطبری انگشت و در طعم آن قبضی است، آنچه ماده است بیخ او را و فرع او را شاخه های بسیار است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بیخ گیاهی است کمتر از ذرعی و بیخش یک عدد و بقدر شبری و چون بشکند خط صلیبی نخ مودار گردد، لاجرم عود صلیبش خوانند، (از منتهی الارب)، بیخ نباتی است کمتر از ذرعی و پرشعبه، قسم نر او شبیه به نبات زردک ... و قسم مادۀ او بیخش هفت و هشت عدد شبیه به بلوط و جوف او خط صلیبی و نباتش مثل کرفس بری و گلش بنفش مایل به سیاهی و غلاف ثمرش شبیه به غلاف بادام و دانه های او مثل دانۀ انار بسیار سرخ و وسط دانه ها سیاه و مایل به بنفشی و قابض، از مطلق فاوانیا مراد قسم نر است و قوتش تا هفت سال باقی، و درآخر دوم گرم و خشک است و تصریح نموده اند که چون آفتاب در میزان بوده او را بغیر آلت آهنی قطع کنند بالخاصیه او مؤثر است والاّ منحصر است در افعالی مزاجی، و آنچه با خطوط صلیبی باشد در خواص بهتر از زمرد دانسته اند، و او محلل ریاح غلیظه و مُدِرّ شروع حیض و ملطف و مجفف و با قوت قابضه و مقوی جگر و گرده و جهت صرع بغایت نافع، حتی تعلیق آن و مطبوخ او در شراب حابس اسهال و شرب او با شراب مسکن درد معده و بخور اوجهت اکثر امراض دماغی مفید و ضماد او جهت صرع و ضربه و سقطه و رفع آثار بشره و نقرس نافع، و مضر معده ومصلحش کثیر او، شربتش یک مثقال و بدلش در صرع زمرد است و در سایر امراض زرآوند مدحرج و حابس حیض و نزف الدم و جهت فالج و رعشه و صرع و جنون و وسواس، و تا پانزده عدد او با شراب قابص جهت نزف الدم رحم و درد و سوزش معده و سنگ مثانۀ اطفال و با ماءالعسل جهت کابوس و صرع و بخور ثمر او جهت صرع و جنون و تعلیق او جهت رفع فزع اطفال و سعوط روغن ثمر او جهت صرع مفید وداشتن صلیب او با خود که در پارچۀ زرد بسته باشند و به شروط مذکوره بریده باشند جهت عسر ولادت و رفع سحر و هیبت در نظرها مجرب دانسته اند، گویند در خانه یی که آن باشد، جن و جانوران گزنده داخل نمیشوند و چون قمر نظر تثلیث به زهره داشته باشد در زیر سر دو خصم گذارند موجب الفت دائمی ایشان شود، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، بوزیدان، تیره فاوانیا که دارای برگهای بسیار ضخیم و پرچمهای بسیار است نوع مهم آن فاوانیا یاعودالصلیب است که دانه و ریشه آن را پزشکان در امراض کبد به کار می برده اند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 228)
دهی است از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 35هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 4هزارگزی جنوب راه فرعی اهواز به رامهرمز قرار دارد. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 355 تن است که بعربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. آثار قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد و ساکنان آن ازطایفۀ شادگانند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 35هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 4هزارگزی جنوب راه فرعی اهواز به رامهرمز قرار دارد. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 355 تن است که بعربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. آثار قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد و ساکنان آن ازطایفۀ شادگانند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
سریانی تازی گشته فاوانیا فاوینا: مشکبوی خفتک بر جادو کش گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که تیره خاصی را به نام تیره فاوانیها به وجود می آورد. و جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است گیاهی است علفی و دارای ساقه های گوشت دار و ساقه ای خوابیده بر روی زمین و گلهایی معمولا سفید یا زرد با آرایش گرزن. در حدود 130 گونه از این گیاه شناخته شده که اکثر در مناطق معتدل می رویند و برخی از گونه ها نیز زمینی هستند عود الصلیب. توضیح به جهت دفع نقرس و صرع و کابوس آن را با خود نگه می داشتند یا دود می کردند
سریانی تازی گشته فاوانیا فاوینا: مشکبوی خفتک بر جادو کش گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که تیره خاصی را به نام تیره فاوانیها به وجود می آورد. و جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است گیاهی است علفی و دارای ساقه های گوشت دار و ساقه ای خوابیده بر روی زمین و گلهایی معمولا سفید یا زرد با آرایش گرزن. در حدود 130 گونه از این گیاه شناخته شده که اکثر در مناطق معتدل می رویند و برخی از گونه ها نیز زمینی هستند عود الصلیب. توضیح به جهت دفع نقرس و صرع و کابوس آن را با خود نگه می داشتند یا دود می کردند
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
نام دارویی که به دستور غازان خان ساخته شده منسوب به غازان. یا تریاق غازانی. معجونی مرکب که به دستور غازان خان ساخته شده و آن عبارت بود از 24 داروی مفرد که هر یک علی حده تریاق مطلق بود به علاوه تریاق فاروق و آن به غایت نافع آمد
نام دارویی که به دستور غازان خان ساخته شده منسوب به غازان. یا تریاق غازانی. معجونی مرکب که به دستور غازان خان ساخته شده و آن عبارت بود از 24 داروی مفرد که هر یک علی حده تریاق مطلق بود به علاوه تریاق فاروق و آن به غایت نافع آمد