جدول جو
جدول جو

معنی فاریه - جستجوی لغت در جدول جو

فاریه
(یَ)
نوعی بازار که در مواقع خاصی به وجود می آید (دزی ج 2 ص 236) ، مانند شنبه بازارها و جمعه بازارهایی که در ولایات شمالی ایران معمول است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناریه
تصویر ناریه
(دخترانه)
آتشی، آتشین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارهه
تصویر فارهه
(دخترانه)
دختر زیبا و با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاریه
تصویر جاریه
جاری، جمع جواری، کنیز کوچک، کنیزک، جمع جواری، کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوریه
تصویر فوریه
ماه دوم سال میلادی، پس از ژانویه و پیش از مارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
طاری، داهیه، بلا و پیشامد ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
عاریت، مصنوعی مثلاً دندان عاریه
فرهنگ فارسی عمید
(نُ یَ)
عفاریه نفاریه، منکر خبیث مارد. (از اقرب الموارد). چیز مهیب ترسناک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ ری یَ)
مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است. (منتهی الارب). تبشّر. (منتهی الارب). اصقع. (منتهی الارب). بنجشک زرد. (مهذب الاسماء). چکاوک زرد. زرد چغو. زردک
لغت نامه دهخدا
(شُ ری یَ)
اذن شفاریّه، گوش بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
جمع واژۀ عفریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفریه و عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب). از قرای مصر که در ناحیۀ شرقی آن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاجیه
تصویر فاجیه
شکوفه حنا، ریشه نیلوفر هندی، کبابه شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائیه
تصویر فائیه
جای بلند و گسترده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قالی کارد، سرگین گردان خجک دار گونه ای حشره شبیه جعل و یا کوز که در سوراخ مارها می زید. توضیح با مراجعه با ماخذ مربوط این حشره شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارسی پارسی زن، زبان پارسی مونث فارسی زن فارسی، کلمه پارسی، جمع فارسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشیه
تصویر فاشیه
پراکنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعیه
تصویر فاعیه
سخن چین زن، شکوفه برناک (حنا)، بیخ نیلوفر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاغیه
تصویر فاغیه
فاجیه در فارسی شکوفه برناک شکوفه حنا فاجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
مونث طاری آفت داهیه بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارده
تصویر فارده
مونث فارد: و گوسفند خانگی، ماده شتر تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاریه
تصویر ضاریه
مونث ضاری: و خر چسونه مونث ضاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریه
تصویر عفاریه
پلید فرومایه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاریه
تصویر صفاریه
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صاری و چاه بد آب چاهی که آب آن از دیر ماندگی برگشته رنگ و بد مزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاریه
تصویر جاریه
دختر کوچک، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانیه
تصویر فانیه
مونث فانی بنگرید به فانی و گیتی این جهان مونث فانی
فرهنگ لغت هوشیار