جدول جو
جدول جو

معنی فاریابی - جستجوی لغت در جدول جو

فاریابی
(فارْ)
منسوب است به فاریاب که معروف است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
تعیین بها و ارزش چیزی، بررسی
فرهنگ فارسی عمید
شاگرد رانندۀ اتوبوس که روی رکاب می ایستد و مراقب سوار و پیاده شدن مردم است و یا بلیت ها را می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامیابی
تصویر کامیابی
کامروایی، برخورداری از مراد و مقصود، نیک بختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریاب
تصویر فاریاب
زمین زراعتی که آبیاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریابی
تصویر باریابی
باریافتن، شرفیابی به حضور پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(فارْ)
ولایتی یا شهری باشد از ترکستان. (برهان). نویسندۀ برهان فاریاب را با فاراب خلط کرده است. یاقوت نویسد: شهری است مشهور به خراسان از توابع گوزگانان نزدیک بلخ بر کرانۀ غربی جیحون که آن را به اماله فیریاب نوشته اند. از این شهر تا طالقان سه منزل و تا شبورقان سه منزل و تا بلخ شش منزل است، و گروهی از بزرگان بدان منسوب اند. (از معجم البلدان). و آن بین مروالرود و بلخ بوده و خرابه های آن به اسم خیرآباد هنوز باقی است. (حاشیۀ برهان چ معین ص 1433) :
دگرطالقان شهر تا فاریاب
همیدون به بخش اندرون اندر آب.
فردوسی.
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب.
سعدی (بوستان).
درباره خلط فاراب و فاریاب در ذیل فاراب با تفصیل بیشتری نوشته شد. صورت اصیل این نام پاریاب یا پاراب است. رجوع به فاراب شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
وراقی بودکه در نیمۀ اول قرن چهارم هجری میزیسته و کتابت قرآن نیز میکرده است. (یادداشت مؤلف از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
فاریابی. (از سمعانی). رجوع به فاریابی شود
لغت نامه دهخدا
(فارْ)
بمعنی فاراب است. (برهان). رجوع به فاراب، باریاب، پاریاب، باراب و فاریاو شود
لغت نامه دهخدا
(رْ)
اذن دخول. (ناظم الاطباء). تشرف بحضور: پس از باریابی بمحل خدمت خود بازگشت. شرف حضور. (دمزن). رجوع به بار یافتن. باریاب شدن. باریاب گشتن. باریابی حاصل کردن شود، دقت. دقه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن: در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است. (از فرهنگ نظام) :
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم.
صائب.
، مخفی و دزدانه دور رفتن: تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت. (فرهنگ نظام). پنهان از جای بدر زدن. (ارمغان آصفی). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن. وحید در تعریف مفتول کش گوید:
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن.
وحید قزوینی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
و رجوع به باریک گردیدن شود، باریک شدن گردن، کنایه از ملایمت و همواری بهم رساندن. (آنندراج) :
در زمان خط مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل شود باریک در پای حساب.
صائب (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
ابوابراهیم اسحاق بن ابراهیم، از اکابر ادبای قرن چهارم هجری و خال اسماعیل بن حماد جوهری بوده است، رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار و ابراهیم و اسحاق بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(فیرْ)
فاریابی. (سمعانی). رجوع به فاریابی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کامیابی
تصویر کامیابی
نیکبختی، اقبال، ظفر، پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاریاب
تصویر فاریاب
زراعت آبی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل ارزیاب عمل یافتن ارزش و بهای هر چیز سنجش و بررسی حدود هر چیز و بر آورد کردن ارزش آن تقویم: (خانه های شهر ارزیابی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارکابی
تصویر پارکابی
پاوهنگی (وهنگ رکاب برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارابی
تصویر فارابی
منسوب به فاراب اهل فاراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایازی
تصویر فرایازی
تصاعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
بهای چیزی را معین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارکابی
تصویر پارکابی
((رِ))
شاگرد راننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاریاب
تصویر فاریاب
((رْ))
فاریاو، زراعت آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرایازی
تصویر فرایازی
تصاعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کامیابی
تصویر کامیابی
موفقیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
Appraisal, Assessment, Evaluation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
évaluation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
оценка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
Bewertung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
оцінка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
ocena
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
评估
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
avaliação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
valutazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
evaluación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ارزیابی
تصویر ارزیابی
beoordeling, evaluatie
دیکشنری فارسی به هلندی