جدول جو
جدول جو

معنی فاروج - جستجوی لغت در جدول جو

فاروج
قصبۀ مرکز دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان که در 26 هزارگزی شمال باختری قوچان و کنار راه شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 2726 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات، انگور، بنشن و شغل اهالی زراعت و کسب و قالیچه بافی است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاروق
تصویر فاروق
(پسرانه)
تمیز دهنده و فرق گذارنده، لقب عمر خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاروس
تصویر فاروس
فانوس دریایی، چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، چراغ دریایی، فار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
جداکنندۀ حق و باطل، ممیّز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاروج
تصویر صاروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخن، چارو، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساخن، چارو، صاروج، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروج
تصویر فروج
فرج ها، جمع واژۀ فرج
فرهنگ فارسی عمید
نام جائی است در ایالت خراسان که محصول عمده آن گندم و جو و تریاک است، (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 158)
لغت نامه دهخدا
معرب سارو و یا چاروست، (برهان قاطع) (ربنجنی)، آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان قاطع، سارو و چارو)، آهک آمیخته به خاکستر و جز آن، معرب سارو، (غیاث اللغات)، آهک آمیخته با خاکستر و غیر آن، (منتهی الارب)، چیزی است مصنوع از خاک و خاشاک و خاکروبه درهم با آب سرشته کوبیده است به نحو خاص و اکثر حوضها و حمامات را از آن میسازند، (فهرست مخزن الادویه)، فارسی معرب است، نوره و اخلاط آن باشد که حوضها و حمامها را بدان اندایند، (المعرب جوالیقی ص 213)، و بعض عرب آن را شاروق خوانده و حوض مشرّق گفته اند، (المعرب جوالیقی ص 209) :
چو صاروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم،
فردوسی،
یکی خانه ای کرد از پخته خشت
به صاروج کرده بسان بهشت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شمشیر، پیکان، و منه قولهم: وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایه بعض الفروخ، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به یونانی مثبت است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درخت سرو کوهی و عرعر
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شتر ماده ای که پس از زادن، دشمن و مکروه دارد گشن را، کمان دور زه. (منتهی الارب). کمانی که از وتر خود دور باشد، دورکننده اندوه. (اقرب الموارد). شادان
لغت نامه دهخدا
(فُرْ رو)
جوجۀ ماکیان است. (فهرست مخزن الادویه). جوجۀ ماکیان. ج، فراریج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فرج. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فرج شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان که در شمال باختری قوچان واقع است، کلیۀ آبادیهای آن در کنار جادۀ شوسه است، از 20 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و روی هم 1034 تن سکنه دارد، جلگه ای معتدل است، محصول عمده اش غلات، بنشن و میوه است، آب آن از قنات ها تأمین میشود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قریه ای بزرگ بر کرانۀ دجله بین واسط و مدار، که بازاری دارد و مردم آن رافضی اند، (معجم البلدان)، گمان میرود همان فاروت باشد، رجوع به فاروت شود
لغت نامه دهخدا
جایی در راه یزد و اصفهان که اکنون نام آن در فرهنگها و نقشه ها دیده نمیشود، رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
لقب عمر بن خطاب است (در عرف اهل سنت و جماعت) :
در میان حق و باطل فرق کن
باش چون فاروق مر حق را معین،
خاقانی،
صدّیق به صدق پیشوا بود
فاروق ز فرق هم جدا بود،
نظامی،
رجوع به عمر شود
لغت نامه دهخدا
نخلی است مشهور، (منتهی الارب)، خرمابنی است مشهور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند که در ده هزارگزی شمال باختری مرند و 4 هزارگزی راه آهن جلفا به مرند در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 650 تن سکنه میباشد، آبش از رودخانه و محصولش غلات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز که در 56 هزارگزی شمال خاوری زرقان و کنار راه فرعی سیدان به محمودآباد خفرک واقع است، جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 1720 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و میوه، و شغل اهالی زراعت و باغبانی است، دارای یک دبستان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، و رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی چ تهران ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری قوچان و هشتهزار گزی شمال شوسۀ قوچان بشیروان. این ناحیه در جلگه واقع و هوای آن معتدل و دارای 529 تن سکنه است. مردم آنجا ترک و کرد و فارسی زبانند. آبش از قنات و چشمه، و محصولاتش غلات و انگور است. اهالی به کشاورزی و مالداری و کرباس بافی گذران میکنند و آنجا نیز راه فرعی بشوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آهک خاکستر آمیخته، سارو، چارو، صاروج، ساخن، شاروق:
خونشان کرد به خم اندرو پوشید سرش
پس به ساروج بیندود همه بام و درش،
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 131)،
ز کندن چو گشتندمردان ستوه
پدید آمد از خاک جائی چو کوه
یکی خانه ای کرده از پخته خشت
به ساروج کرده بسان بهشت،
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2147)،
رجوع به چارو، سارو و صاروج شود
لغت نامه دهخدا
مرد نیک ترسناک، (منتهی الارب)، کسی که امور را از یکدیگر فرق میگذارد و تمییز میدهد، (اقرب الموارد)، آن که جدا کند دو چیز را، آن که فرق گذارد حق را از باطل، (یادداشت بخط مؤلف) :
فاروق حق و باطل ملک زمین تویی
احسنت شادباش زهی حقگزار ملک،
انوری،
- تریاق فاروق، بهترین تریاکها و نیکوترین مرکبات بدان جهت که جدا گرداند بیماری و تندرستی را، (منتهی الارب)، و مطلقاً بمعنی تریاق به کار رفته است، مسیح کاشی گوید:
خورده فاروق فقر پنبۀ من
زآنم از آسمان گزندی نیست،
(از آنندراج)،
تریاق افاعی، تریاق مثرودیطس
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
کسی که امور را از یکدیگر فرق می گذارد و تمیز می دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاروج
تصویر صاروج
پارسی تازی گشته سارو ساروگ ساروج چاروگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
آهک خاکستر آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فرنج، شکاف ها زهار ها جوجه مرغ خانگی جوجه ماکیان جمع فرجه شکافها رخنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارج
تصویر فارج
((رِ))
دورکننده اندوه، گشاینده غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
جدا کننده حق از باطل، تمیز دهنده و فرق گذارنده میان امور، مرد سخت ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
مخلوطی است از آهک و خاکستر که در ساختن حوض، گرمابه و بنای ساختمان به کار می بردند
فرهنگ فارسی معین
دیدن ساروج به خواب، بر سه وجه است. اول: سخن لطیف. دوم: مدارا نمودن. سوم: رضای مردم جستن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نمایش آغازین کشتی لوچو، حرکات رزمی پیش از سرشاخ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مصالح بنایی در گذشته، قبل از به کارگیری سیمان، مخلوطی
فرهنگ گویش مازندرانی