جدول جو
جدول جو

معنی فارقه - جستجوی لغت در جدول جو

فارقه
مؤنث واژۀ فارق، ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
فرهنگ فارسی عمید
فارقه
(رِ قَ)
مؤنث فارق. رجوع به فارق شود.
- علامت فارقه، نشانه ای که برای امتیاز دو چیزدر میان آنها گذارند. در همین لغت نامه منظور از فارقه دو خط عمودی است که معانی مختلف یک لغت را از یکدیگر جدا میکند بدینسان: ،
لغت نامه دهخدا
فارقه
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
فارقه
((رِ قَ یا قِ))
مؤنث فارق، جمع فارقات، نشانه ای که برای امتیاز دو شیء میان آن ها نهند، نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فائقه
تصویر فائقه
(دخترانه)
فایقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایقه
تصویر فایقه
(دخترانه)
مؤنث فائق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارهه
تصویر فارهه
(دخترانه)
دختر زیبا و با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاسقه
تصویر فاسقه
فاحشه، زن بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده،، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فائقه
تصویر فائقه
مؤنث واژۀ فایق، برگزیده، برتر، چیره، مسلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
(رِ ضَ)
مؤنث فارض. ج، فارضات. (اقرب الموارد). رجوع به فارض شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
یا برقه، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف به وده است. آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیۀ بن غازی به اسم ’برقه’ هم به همین خاندان مربوط باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
کرامت. معجزه. آیت. نابغه. رجوع بکلمه خارق شود. ج، خوارق
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
تأنیث سارق. رجوع به سارق شود، غل. (شرح قاموس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الارب). حصنی است در اندلس از اعمال بلنسیه، واقع در خاور اندلس. (معجم البلدان)
حصنی از اعمال بلنسیه در شرقی اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
مؤنث فارع. زیر کوه، آب راهۀ بلند. (منتهی الارب). ج، فوارع، اندازه ای ازغنائم که رو به فزونی باشد اما خمس بدان تعلق نگیرد. (از اقرب الموارد) ، فارعه الطریق، بالای راه و محل قطع یا حواشی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ فُوو)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). جدایی کردن و از هم جدا شدن. فراق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدایی کردن و از هم دور شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقت شود، بر زوال صفت اطلاق شود با بقاء ذات مانند زوال کهولت، زیرا که کهولت زایل می شود و صاحب آن باقی می ماند، و نیز بر زوال صفت اطلاق شود با زوال ذات مانند زوال پیری، زیرا که پیری مادام که صاحب آن نمرده است زایل نمی گردد. و مراد از ذات، چیزی است که این صفت برآن عارض می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح اصول) در نزد اصولیان، اطلاق می گردد بر معارضه در اصل و آن نفی حکم است به جهت انتفای علت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
الثقفیه. مادر حجاج بن یوسف. مسعودی او را فارغه (با غین نقطه دار) خوانده است. رجوع به مروج الذهب مسعودی، و حجاج بن یوسف در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث) (آنندراج). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده. (فرهنگ نظام) (دمزن) : غضوا ابصارکم عن البارقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). بارقۀ تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاهقه
تصویر فاهقه
زخم خونی زخم خونچکان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
فرهنگ لغت هوشیار
فایقه در فارسی مونث فائق و زیباترین: زن مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسقه
تصویر فاسقه
مونث فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارده
تصویر فارده
مونث فارد: و گوسفند خانگی، ماده شتر تنها
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طارق: و گزند ناگهانی آستانک (بلا)، زند (طایغه)، مرو نیش هم آوای سرد سیر (فالگیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنی و درخشنگدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارقه
تصویر مفارقه
مفارقت در فارسی: جدایی دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقره
تصویر فاقره
پتیار سختی گژند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
((ر ِ ق ِ))
برق زننده، درخشنده، ابر با برق و درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاسقه
تصویر فاسقه
((س قَ یا قِ))
مؤنث فاسق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایقه
تصویر فایقه
((یِ قِ))
مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد
احترامات فایقه: احترامات عالیه
فرهنگ فارسی معین