جدول جو
جدول جو

معنی فارسی - جستجوی لغت در جدول جو

فارسی
زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در ایران، افغانستان و تاجیکستان رایج است، از مردم استان فارس، هر یک از زردشتیان ساکن هند
تصویری از فارسی
تصویر فارسی
فرهنگ فارسی عمید
فارسی
در اصطلاح بنایان، مقسمی، (از یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به مقسّمی شود،
- فارسی بریدن، مقابل راسته بریدن، بریدن آهن و تیر است بطوری که مقطع عمود بر طول آن نباشد، مورب بریدن
لغت نامه دهخدا
فارسی
نام قسمت اول از سه قسمت گتی که تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب فارس است، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود
لغت نامه دهخدا
فارسی
دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 5 هزارگزی راه فرعی کنگان به لنگه واقع است، جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 100 تن سکنه میباشد، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، خرما، تنباکو و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
فارسی
منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد، (منتهی الارب)، معرب پارسی، ایرانی، (حاشیۀ برهان چ معین: پارس)، فارس، عجم، رجوع به عجم وفارس شود، پارسی، زبان فارسی، که شامل سه زبان است: پارسی باستان، پارسی میانه (پهلوی و اشکانی)، و پارسی نو (فارسی بعد از اسلام)، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است، (حاشیۀ برهان چ معین: پارس)، رجوع به فارسی باستان، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود، ابن الندیم از عبداﷲ بن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است: فهلویه (پهلوی)، دریه (دری)، فارسیه (زبان مردم فارس)، خوزیه (زبان مردم خوزستان)، و سریانیه، فهلویه منسوب است به فهله (پهله) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند، دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است، فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد، خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند، سریانی زبان ویژۀ اهل دانش و نگارش است، (از الفهرست چ مصر ص 19)،
- تمر فارسی، نوعی از خرمای خوب است،
- خط فارسی، خطی که امروز در نوشتن بوسیلۀ ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است، در تداول عام در برابر خط لاتین (اروپایی)، فارسی گفته میشود،
،
یکی از مردم فارس، (حاشیۀ برهان)، مقابل ترک و عرب، زردشتی، مخصوصاً زردشتی مقیم هند، (حاشیۀ برهان)، به دین
لغت نامه دهخدا
فارسی
پارسی تازی گشته پارسی منسوب به فارس از مردم ایالت فارس پارسی، ایرانی، زردشتی (مخصوصا مقیم هند) پارسی، زبان مردم ایران، مورب پشت کمانی اهل فارس پارسی، زبان ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی
پارسی، ایرانی، زبان مردم ایران، امروز فارسی رایج زمان حال، باستان زبان دوره هخامنشیان، دری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان، میانه زبان فارسی دوره اشکانی و ساسانی، نوعی برش چوب در نج
تصویری از فارسی
تصویر فارسی
فرهنگ فارسی معین
فارسی
پارسی
تصویری از فارسی
تصویر فارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
فارسی
ایرانی، عجم، پارسی، دری، فرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارسی
تصویر پارسی
مربوط به پارس مثلاً هنر پارسی،
اهل پارس، از مردم پارس، زبان رسمی مردم ایران، فارسی،
تهیه شده در پارس، ایرانی، زردشتی، به خصوص زردشتی مقیم هند
پارسی باستان: زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در زمان هخامنشی متداول بوده و کتیبه هایی از آن به خط میخی باقی مانده است، فارسی باستان
پارسی دری: زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در دورۀ اسلامی پدید آمد و در ایران، افغانستان و تاجیکستان متداول است، فارسی دری
پارسی میانه: زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در زمان اشکانیان و ساسانیان متداول بوده است، فارسی میانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی، رسیدگی به کاری یا چیزی، ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نرسیدگی. نارسیدگی. کالی. خامی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به میافارقین. (از اقرب الموارد) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حارس شدن:
حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست.
نظامی.
من نخسبم حارسی ّ دز کنم
گر برآرد گرگ سرتیرش زنم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پارسی)
منسوب به ایالت پارس. فارسی:
ز سیمین و زرین شتروار، سی
طبقها و از جامۀ پارسی.
فردوسی.
، اهل فارس. مردم فارس، ایرانی. اهل ایران: سلمان پارسی:
ز رومی و مصری و از پارسی
فزون بود مردان چهل بار سی.
فردوسی.
بدو گفت رو پارسی (بهرام چوبینه) را بگوی
که ایدر بخیره مریز آبروی.
فردوسی.
هر آنکس که او پارسی بود گفت
که او (اسکندر) را جز ایران نباید نهفت
چو ایدر بود خاک شاهنشهان
چه تازید تابوت گرد جهان.
فردوسی.
ز رومی و از مردم پارسی
بدان کشتی اندر نشستند سی.
فردوسی.
نخستین صد و شصت پیداوسی
که پیداوسی خواندش پارسی.
فردوسی.
و آنچه از جهت پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. (کلیله و دمنه)، زرتشتی: گرزمان، پارسیان گویند عرش است و شاعران گویند آسمان است. (لغت نامۀ اسدی)، زبان مردم پارس. زبان مردم ایران. رجوع به پارسی (زبان) شود، پیرو زرتشت ساکن هند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به فارض. رجوع به فارض شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جایی است که فارس بن فراهان آن را بنا کرده است. (ترجمه تاریخ قم ص 78). از رستاق فراهان است. رجوع به فراهان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به باب فارجک که محلۀ بزرگی است در بخارا. (سمعانی). رجوع به فارجک و فارزی شود
لغت نامه دهخدا
شمعاست که به فارسی موم نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رِ سی یَ)
منسوب به مردی بنام فارس. قریه ای باصفا و پر از بوستانها و باغهای پی درپی است که بر ساحل نهر عیسی در نزدیک بغداد واقع است. بین این قریه و قریۀ محول دو فرسنگ باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زبان پارسی، یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجۀ پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی (زبان) شود، زبان عمومی مردم ایران در دورۀ اسلامی. زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی. زبان فارسی:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی.
فردوسی.
گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
و آن دست بیندش که بدانسان نوا زنست
آن زن ز بینوائی چندان نوا زند
تا هر کسیش گوید کین بی نوا زنست.
یوسف عروضی.
بلفظ پارسی و چینی خماخسرو
بلحن مویۀ زال و قصیدۀ لغزی.
منوچهری.
بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد. (تاریخ بیهقی). استادم (بونصر مشکان) دو نسخت کرد این دونامه را... یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدرخان. (تاریخ بیهقی). نسخت بیعت و سوگندنامه بفرستادم بپارسی کرده بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
مؤنث فارسی. رجوع به فارسی و پارسی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
عمر بن اسماعیل بن مسعود ابوحفص رشیدالدین الربعی الفارقی. ادیب زمان خود بود و در دیوان انشاء نویسنده بود. در تفسیر و اصول عارف بود. دو کتاب مقدمهالکبری و مقدمهالصغری در نحو از آثار اوست. زندگی او میان سالهای 598 و 687 هجری قمری بود.
عبدالکریم بن عبدالحاکم بن سعید. از وزیران دولت فاطمی مصر و پدرش از قضاه بود. و اولین کسی بود که وزارت این خاندان را به عهده گرفت مرگ او در سال 454 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی ص 540)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
صاحب آتشکده گوید: از طبقۀ سادات آن دیار (فارس) و اکثر اوقات ندیم مجلس سلاطین و امرای هند و ایران بوده و چندی به فایقی تخلص میکرده است. او راست:
ای چشم جهان بین مرا نور از تو
ایام مرا ساخته رنجور از تو
دوری ّ تو کرده است بیمار مرا
نزدیک به مردن شده ام دور از تو.
(آتشکده چ بمبئی ص 291)
مولانا فارغی (از شعرای قرن نهم هجری) در خانقاه جدیدی میباشد. مردی درویش وش و کم سخن است. بعضی از اشعارش بد نمی افتد. این مطلع از اوست:
از بس که آن جفاجو آزار مینماید
اندک ترحم او بسیار مینماید.
(مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی چ حکمت ص 79)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار (استرآباد) به صحبت او مایل. از اشعار اوست:
پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش
من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش.
(آتشکده چ بمبئی ص 142)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به بنی فراس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ویلیام ناکس دارسی تبعۀ انگلستان در سال 1848 میلادی به جهان آمد، در 17سالگی با خانوادۀ خود به استرالیا مهاجرت کرد، پدرش وکیل دعاوی بود و به این ترتیب فرزند خود را نیز به آموزش علم حقوق ترغیب کرد، دیری نگذشت که ویلیام نیز پیشۀ پدر را پیش گرفت و سالیانی وکیل دادگستری بود، روزی شخصی بنام ’ساندی مورگان’ یک قطعه سنگ کوارتز به او نشان داد و او را به استخراج معادن، بخصوص معدن طلا تشویق کرد، بزودی با استخراج معادن طلای آن سامان، دارسی دولتمند شد و به لندن بازگشت، یک مرد ارمنی بنام ’کتابچی خان’ که روزی رئیس گمرکات ایران بود و از وجود نفت و منابع دیگر در خاک ایران آگاهی داشت فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا فرستاده و بوسیلۀ آنها ’سرهانری ولف’ را وادار کرده بود که با دارسی وارد مذاکره شود و به دارسی اطمینان بدهد که در خاک ایران به نفت خواهد رسید، تاریخ این داستان مقارن آغاز پادشاهی مظفرالدین شاه است، در زمان او چون خودش مرد توانایی نبود نفوذ دولت های روس و انگلیس در ایران بیشتر شد و هر کدام در گرفتن امتیازات مختلف از دولت ایران بر یکدیگر پیشی جستند سرانجام در 28 ماه مه 1901 بموجب امتیازی، استخراج معادن نفت سراسر ایران بجز استانهای شمالی (آذربایجان - گیلان - مازندران - گرگان و خراسان) به دارسی داده شد، دارسی از نقاطی که آتشکده های ایران باستان درآن بود شروع بکاوش کرد و از فارس تا کوهپایه های آرارات همه جا را کند و کاوید و سرانجام ناامید شد، بویژه بانکهای انگلیسی هم دیگر به او اعتباری نمیدادند و مردم انگلستان این مرد سخت کوش را دیوانه میشمردند، او بار دیگر قرارداد تازه ای با دولت ایران بست که بموجب آن از 1901 تا 66 سال بعد اختیار هرگونه کاوش وخاک برداری به او داده شد، سرانجام بقول خودش ایران ’وطن ثانی’ او گردید، چرچیل نخست وزیر سابق انگلستان موجباتی پیش آورد که بتواند این امتیاز را در اختیار دولت انگلیس قرار دهد و در ماه مه 1914 که اندک اندک جنگ جهانی درمیگرفت، لایحۀ خرید سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را از مجلس گذراند و به این ترتیب قرارداد ویلیام ناکس دارسی متعلق بدولت انگلیس شد، (از کتاب طلای سیاه یا بلای ایران ابوالفضل لسانی صص 48 - 51)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارسی
تصویر نارسی
خام بودن، ناپختگی کالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
اهل پارس، فارسی، زبان مردم ایران
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارسی پارسی زن، زبان پارسی مونث فارسی زن فارسی، کلمه پارسی، جمع فارسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
((رَ))
بازرسی، به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
منسوب به پارس، پارسی، ایرانی، زرتشتی به ویژه زرتشتی ساکن هندوستان، جمع پارسیان، زبان مردم پارس، فارسی
ماههای پارسی : دوازده ماه سال شمسی ایرانیان، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، اسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
فارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
نظارت، کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره