ابن ماسوربن سام بن نوح. نوادۀ نوح پیامبر است که بنابر یک روایت نادرست تاریخی بنای شهرفارس را نسبت داده اند. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن بخش 3 ص 114 شود. این نسبت البته جنبۀ افسانه دارد ابن احمد بن موسی بن عمران ابوالفتح الحمصی. مؤلف کتاب المنشاء فی القراآت الثمان که در سال 401 هجری قمری در مصر درگذشت. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 227 شود
ابن ماسوربن سام بن نوح. نوادۀ نوح پیامبر است که بنابر یک روایت نادرست تاریخی بنای شهرفارس را نسبت داده اند. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن بخش 3 ص 114 شود. این نسبت البته جنبۀ افسانه دارد ابن احمد بن موسی بن عمران ابوالفتح الحمصی. مؤلف کتاب المنشاء فی القراآت الثمان که در سال 401 هجری قمری در مصر درگذشت. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 227 شود
آن که زبان فارسی دارد، آن که از مردم ایران است، در مقابل ترک، عرب و جز آن، در پارسی باستان (کتیبه های هخامنشی) پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیده اند، از این قوم دو خاندان بزرگ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان، معرب آن فارس است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین: پارس)، دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان سقلابیان بالت میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار سقلابیان میزیسته اند و اسّتهای امروزی را واسطۀ بین قوم پارس و سقلابیان میدانند، در نیمۀ اول از هزارۀ اول قبل از میلاد سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو (آرارات) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی بخ وجود آورند، نام این قوم برای اولین بار در سالنامه های پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمده است، آشوریان این قوم را در 844 قبل از میلاد شناخته اند، با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچۀ ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجۀ فشار اورارتو و آشور بوده است، این قوم به احتمال قوی در حدود سال 700 قبل از میلاد در مغرب جبال بختیاری جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشتۀ آشوریان پارسوماش نامیده شد، پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند، پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازه ای را که پارسه نامیده شد (فارس کنونی) به دیگر متصرفات خود پیوست، (از کتاب ایران تألیف گیرشمن ترجمه معین صص 59- 109)، بنابه روایات مختلف مورخان قدیم، چیش پیش مذکور غیر از چیش پیش پدر کورش معروف است، به این معنی که پس از مرگ هخامنش به ترتیب چیش پیش، کبوجیه فرزند او و کورش فرزند کبوجیه به فرمانروایی رسیدند و سپس فرزند کورش بنام چیش پیش دوم روی کار آمدو این شخص همان پدر کورش و آریارمنا است که حکومت را میان دو فرزند خود تقسیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد، از شاخۀ آریارمنا به ترتیب پسرش ارشام، نوه اش ویستاسپ و پسر ویستاسپ یعنی داریوش کبیر حکومت کردند، شاخۀ دوم یعنی نسل کورش را باید شاخۀ اصلی خاندان هخامنشی شمرد زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است، از این شاخه به ترتیب کورش، پسرش کبوجیۀ دوم، کورش سوم پسر کبوجیه و معروف به کورش بزرگ و کبوجیۀ سوم فاتح مصر و سپس فرزندان دیگرشان به شاهنشاهی رسیدند، (ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 231)، شاهنشاهان بزرگ این خاندان به ترتیب عبارتند از: 1- کورش (559-530 قبل از میلاد)، 2- کبوجیه (530-522 قبل از میلاد)، 3- داریوش (522-486 قبل از میلاد)، 4- خشایارشا (486-465 قبل از میلاد)، 5- اردشیر اول (465-424 قبل از میلاد)، 6- داریوش دوم (424-405 قبل از میلاد)، 7- اردشیر دوم (405-359 قبل از میلاد)، 8- اردشیر سوم (359-338 قبل از میلاد) 9- داریوش سوم که پس از مرگ اردشیر و مسموم شدن فرزند او به روی کار آمد و دیر نپایید که به دست نیروهای تازه نفس اسکندر مقدونی و خدعه و بی وفایی سرداران خود از میان رفت، و با قتل او نخستین شاهنشاهی قوم پارس منقرض گردید، (ایران باستان پیرنیا ج 1)، اما قوم پارس همچنان در این سرزمین زیست میکرد، و در حدود پانصد سال بعد از سقوط امپراطوری هخامنشی خاندان دیگری که خود را از نسل داریوش سوم و بازماندۀ خاندان هخامنشی میشمرد در پارس نیرو گرفت و دومین شاهنشاهی بزرگ قوم پارس را به وجود آورد، ساسان جداین سلسله در استخر در معبد اناهیتا (ناهید) مقامی ارجمند داشت، پسر او پاپک با دختر یکی از امرای محلی ازدواج کرد و بوسیلۀ کودتایی قدرت را از دست او گرفت و بعدها مؤسس سلسلۀ سامانی شناخته شد و جلوس او (208 میلادی) مبداء تاریخ جدیدی به شمار رفت، (از کتاب ایران گیرشمن ترجمه معین صص 290-291)، از فرزندان پاپک به ترتیب این کسان به تخت شاهی نشسته اند: 1- اردشیر پاپکان (پسر پاپک)، 2- شاپور پسر اردشیر، 3- هرمزاول پسر شاپور، 4- بهرام اول پسر دیگر شاپور، 5- بهرام دوم پسر بهرام اول، 6- بهرام سوم پسر بهرام دوم، 7- نرسه (نرسی) پسر دیگر شاپور اول، 8- هرمز دوم، 9- شاپور دوم، 10- اردشیر دوم، 11- شاپور سوم، 12- بهرام چهارم، 13- یزدگرد اول، 14- بهرام پنجم (بهرام گور)، 15- یزدگرد دوم، 16- کواد (قباد) اول، 17- خسروانوشیروان، 18- هرمز چهارم، 19- خسرو دوم (خسرو پرویز)، 20- کواد دوم (شیرویه)، 21- اردشیر سوم، 22- شهروراز، 23- خسرو سوم، 24- پوراندخت، 25- آزرمدخت، 26- هرمز پنجم، 27- خسرو چهارم، 28- پرویز دوم، 29- فرخ زادخسرو، 30- یزدگرد سوم، سرگذشت هریک از این شاهان پارسی در لغت نامه جداگانه آمده است، و رجوع به پارس و پارسه شود
آن که زبان فارسی دارد، آن که از مردم ایران است، در مقابل ترک، عرب و جز آن، در پارسی باستان (کتیبه های هخامنشی) پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیده اند، از این قوم دو خاندان بزرگ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان، معرب آن فارس است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین: پارس)، دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان سقلابیان بالت میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار سقلابیان میزیسته اند و اُسّتهای امروزی را واسطۀ بین قوم پارس و سقلابیان میدانند، در نیمۀ اول از هزارۀ اول قبل از میلاد سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو (آرارات) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی بخ وجود آورند، نام این قوم برای اولین بار در سالنامه های پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمده است، آشوریان این قوم را در 844 قبل از میلاد شناخته اند، با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچۀ ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجۀ فشار اورارتو و آشور بوده است، این قوم به احتمال قوی در حدود سال 700 قبل از میلاد در مغرب جبال بختیاری جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشتۀ آشوریان پارسوماش نامیده شد، پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند، پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازه ای را که پارسه نامیده شد (فارس کنونی) به دیگر متصرفات خود پیوست، (از کتاب ایران تألیف گیرشمن ترجمه معین صص 59- 109)، بنابه روایات مختلف مورخان قدیم، چیش پیش مذکور غیر از چیش پیش پدر کورش معروف است، به این معنی که پس از مرگ هخامنش به ترتیب چیش پیش، کبوجیه فرزند او و کورش فرزند کبوجیه به فرمانروایی رسیدند و سپس فرزند کورش بنام چیش پیش دوم روی کار آمدو این شخص همان پدر کورش و آریارمنا است که حکومت را میان دو فرزند خود تقسیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد، از شاخۀ آریارمنا به ترتیب پسرش ارشام، نوه اش ویستاسپ و پسر ویستاسپ یعنی داریوش کبیر حکومت کردند، شاخۀ دوم یعنی نسل کورش را باید شاخۀ اصلی خاندان هخامنشی شمرد زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است، از این شاخه به ترتیب کورش، پسرش کبوجیۀ دوم، کورش سوم پسر کبوجیه و معروف به کورش بزرگ و کبوجیۀ سوم فاتح مصر و سپس فرزندان دیگرشان به شاهنشاهی رسیدند، (ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 231)، شاهنشاهان بزرگ این خاندان به ترتیب عبارتند از: 1- کورش (559-530 قبل از میلاد)، 2- کبوجیه (530-522 قبل از میلاد)، 3- داریوش (522-486 قبل از میلاد)، 4- خشایارشا (486-465 قبل از میلاد)، 5- اردشیر اول (465-424 قبل از میلاد)، 6- داریوش دوم (424-405 قبل از میلاد)، 7- اردشیر دوم (405-359 قبل از میلاد)، 8- اردشیر سوم (359-338 قبل از میلاد) 9- داریوش سوم که پس از مرگ اردشیر و مسموم شدن فرزند او به روی کار آمد و دیر نپایید که به دست نیروهای تازه نفس اسکندر مقدونی و خدعه و بی وفایی سرداران خود از میان رفت، و با قتل او نخستین شاهنشاهی قوم پارس منقرض گردید، (ایران باستان پیرنیا ج 1)، اما قوم پارس همچنان در این سرزمین زیست میکرد، و در حدود پانصد سال بعد از سقوط امپراطوری هخامنشی خاندان دیگری که خود را از نسل داریوش سوم و بازماندۀ خاندان هخامنشی میشمرد در پارس نیرو گرفت و دومین شاهنشاهی بزرگ قوم پارس را به وجود آورد، ساسان جداین سلسله در استخر در معبد اناهیتا (ناهید) مقامی ارجمند داشت، پسر او پاپک با دختر یکی از امرای محلی ازدواج کرد و بوسیلۀ کودتایی قدرت را از دست او گرفت و بعدها مؤسس سلسلۀ سامانی شناخته شد و جلوس او (208 میلادی) مبداء تاریخ جدیدی به شمار رفت، (از کتاب ایران گیرشمن ترجمه معین صص 290-291)، از فرزندان پاپک به ترتیب این کسان به تخت شاهی نشسته اند: 1- اردشیر پاپکان (پسر پاپک)، 2- شاپور پسر اردشیر، 3- هرمزاول پسر شاپور، 4- بهرام اول پسر دیگر شاپور، 5- بهرام دوم پسر بهرام اول، 6- بهرام سوم پسر بهرام دوم، 7- نرسه (نرسی) پسر دیگر شاپور اول، 8- هرمز دوم، 9- شاپور دوم، 10- اردشیر دوم، 11- شاپور سوم، 12- بهرام چهارم، 13- یزدگرد اول، 14- بهرام پنجم (بهرام گور)، 15- یزدگرد دوم، 16- کواد (قباد) اول، 17- خسروانوشیروان، 18- هرمز چهارم، 19- خسرو دوم (خسرو پرویز)، 20- کواد دوم (شیرویه)، 21- اردشیر سوم، 22- شهروراز، 23- خسرو سوم، 24- پوراندخت، 25- آزرمدخت، 26- هرمز پنجم، 27- خسرو چهارم، 28- پرویز دوم، 29- فرخ زادخسرو، 30- یزدگرد سوم، سرگذشت هریک از این شاهان پارسی در لغت نامه جداگانه آمده است، و رجوع به پارس و پارسه شود
منطقۀ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است، یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرزمین با شکوه و جلال خاصی پایدار است و هر بیننده ای را در برابر خود به تعظیم وامیدارد، خرابه های پازارگاد، استخر، تخت جمشید، تخت طاوس، نقش رستم، آثار فهلیان از دورۀ هخامنشی و خرابه های دارابگرد، سیراف، شاپور، شهرچور و آثار جزیره بحرین از روزگار ساسانیان، مسجد جامع عتیق شیراز مربوط به دورۀصفاریان، بند امیر و مدرسه خان شیراز از ساخته های عضدالدولۀ دیلمی و ابنیۀ دیگر در حوالی شیراز از اتابکان فارس، بازار مسجد وکیل و موزۀ پارس و ده ها بنای دیگر از کریم خان زند، آرامگاه حافظ و بناهای بزرگ دیگر از دوران رضاشاه مانند کتابی تاریخ ایران را از عهد هخامنشیان تا امروز فصل به فصل شرح داده است، این آثار محققان و باستان شناسان را به تحقیق واداشته و موجب اکتشاف آثار دیگری از دل خاک گردیده است، حدود و موقع: از شمال به استان اصفهان، از شمال باختری به خوزستان، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است، شکل هندسی پیرامون آن تقریباً متوازی الاضلاع منتظمی است که قطر اطول آن از بندرلنگه تا ایزدخواست آباده در حدود 680 هزار گز و قطر اقصر آن از بندر دیلم تا حدود داراب تقریباً 520 هزار گز و مساحت آن با جزایر مربوط نزدیک دویست کیلومتر مربع است، طول جغرافیایی استان از 50 تا 55 درجه خاوری از نصف النهار گرینویچ و عرض آن از 26 تا 31 درجه و 45 دقیقۀ شمالی است، اوضاع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی که جهت امتداد کوههای آن از شمال باختری بسوی جنوب خاوری است، در قسمت های شمال باختری ارتفاعات بهم گره خورده و دارای پرتگاههای عمیق و موحش و معابر فوق العاده صعب العبور است، هرچه بطرف جنوب خاوری برویم فاصله کوهها بیشتر میشود و بین آنها جلگه هایی به نظر میرسد، در بیشتر دره ها رودخانه هایی جریان دارد که در زمستان و ماههای اول بهار دارای آب هستند و چون زمین این جلگه ها نفوذناپذیر است تشکیل نمک زارها و دریاچه های کوچکی میدهند که از جملۀ آنها دریاچه های بختگان، مهارلو و پریشان یا فامور معروف است، ضمناً هرچه از شمال منطقه بطرف سواحل خلیج فارس برویم ارتفاع کوهها بطور محسوسی کم میشود مثلاً ارتفاع بلندترین کوه ساحل خلیج از 1500 گز نمیگذرد در صورتی که در شمال استان فارس کوهها تا 4000 گز هم بلندی دارند، هوای استان فارس در کناره های خلیج و تا حدود 100 هزارگزی جنوب شیراز گرم، در مرکز استان معتدل و در کوهستانهای شمالی سرد است، جزئیات وضع طبیعی استان در شرح اوضاع طبیعی شهرستان های فارس بجای خود بیان شده است، استان فارس از هشت شهرستان شیراز، بوشهر، لار، فسا، کازرون، جهرم، آباده، فیروزآباد و 32 بخش و 154 دهستان که 2924 آبادی را در بر دارد تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 1290000 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، مهمترین حوزه های آن عبارت است از: شیراز و حومه آن، آباده، قشقایی، کوه گیلویه، ولایات مرکزی (شامل بلوکهای کوه مره شگفت، خواجه، سیاخ، کوار، صیمکای، قیروکارزین و جویم)، ولایات خمسه (شامل بلوکهای بوانات، قنقری، سرجاهان، آباده، تشتک)، دارابگرد، فسا، خفر، محال سبعه، رودان احمدی، جهرم، کمین، ارسنجان، کربال و سروستان، نیریز و لارستان، (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 214-243)، نام این استان را در کتب قدیم فارسستان نیز گفته اند، رجوع به فارسستان و پارس شود، ، کلمه فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است، صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند در زبان مذکور بجای لغت ’ایران’ به کار میبرند و چون این صورت یعنی ’پرشیا’ در زمان رضاشاه پهلوی در ایران نیز بکار میرفت دستوری در منع استعمال این واژه صادر شد و مقرر گردید درکتاب ها و نوشته های ایرانی همه جا واژۀ ’ایران’ برای نامیدن این کشور به کار رود
منطقۀ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است، یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرزمین با شکوه و جلال خاصی پایدار است و هر بیننده ای را در برابر خود به تعظیم وامیدارد، خرابه های پازارگاد، استخر، تخت جمشید، تخت طاوس، نقش رستم، آثار فهلیان از دورۀ هخامنشی و خرابه های دارابگرد، سیراف، شاپور، شهرچور و آثار جزیره بحرین از روزگار ساسانیان، مسجد جامع عتیق شیراز مربوط به دورۀصفاریان، بند امیر و مدرسه خان شیراز از ساخته های عضدالدولۀ دیلمی و ابنیۀ دیگر در حوالی شیراز از اتابکان فارس، بازار مسجد وکیل و موزۀ پارس و ده ها بنای دیگر از کریم خان زند، آرامگاه حافظ و بناهای بزرگ دیگر از دوران رضاشاه مانند کتابی تاریخ ایران را از عهد هخامنشیان تا امروز فصل به فصل شرح داده است، این آثار محققان و باستان شناسان را به تحقیق واداشته و موجب اکتشاف آثار دیگری از دل خاک گردیده است، حدود و موقع: از شمال به استان اصفهان، از شمال باختری به خوزستان، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است، شکل هندسی پیرامون آن تقریباً متوازی الاضلاع منتظمی است که قطر اطول آن از بندرلنگه تا ایزدخواست آباده در حدود 680 هزار گز و قطر اقصر آن از بندر دیلم تا حدود داراب تقریباً 520 هزار گز و مساحت آن با جزایر مربوط نزدیک دویست کیلومتر مربع است، طول جغرافیایی استان از 50 تا 55 درجه خاوری از نصف النهار گرینویچ و عرض آن از 26 تا 31 درجه و 45 دقیقۀ شمالی است، اوضاع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی که جهت امتداد کوههای آن از شمال باختری بسوی جنوب خاوری است، در قسمت های شمال باختری ارتفاعات بهم گره خورده و دارای پرتگاههای عمیق و موحش و معابر فوق العاده صعب العبور است، هرچه بطرف جنوب خاوری برویم فاصله کوهها بیشتر میشود و بین آنها جلگه هایی به نظر میرسد، در بیشتر دره ها رودخانه هایی جریان دارد که در زمستان و ماههای اول بهار دارای آب هستند و چون زمین این جلگه ها نفوذناپذیر است تشکیل نمک زارها و دریاچه های کوچکی میدهند که از جملۀ آنها دریاچه های بختگان، مهارلو و پریشان یا فامور معروف است، ضمناً هرچه از شمال منطقه بطرف سواحل خلیج فارس برویم ارتفاع کوهها بطور محسوسی کم میشود مثلاً ارتفاع بلندترین کوه ساحل خلیج از 1500 گز نمیگذرد در صورتی که در شمال استان فارس کوهها تا 4000 گز هم بلندی دارند، هوای استان فارس در کناره های خلیج و تا حدود 100 هزارگزی جنوب شیراز گرم، در مرکز استان معتدل و در کوهستانهای شمالی سرد است، جزئیات وضع طبیعی استان در شرح اوضاع طبیعی شهرستان های فارس بجای خود بیان شده است، استان فارس از هشت شهرستان شیراز، بوشهر، لار، فسا، کازرون، جهرم، آباده، فیروزآباد و 32 بخش و 154 دهستان که 2924 آبادی را در بر دارد تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 1290000 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، مهمترین حوزه های آن عبارت است از: شیراز و حومه آن، آباده، قشقایی، کوه گیلویه، ولایات مرکزی (شامل بلوکهای کوه مره شگفت، خواجه، سیاخ، کوار، صیمکای، قیروکارزین و جویم)، ولایات خمسه (شامل بلوکهای بوانات، قنقری، سرجاهان، آباده، تشتک)، دارابگرد، فسا، خفر، محال سبعه، رودان احمدی، جهرم، کمین، ارسنجان، کربال و سروستان، نیریز و لارستان، (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 214-243)، نام این استان را در کتب قدیم فارسستان نیز گفته اند، رجوع به فارسستان و پارس شود، ، کلمه فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است، صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند در زبان مذکور بجای لغت ’ایران’ به کار میبرند و چون این صورت یعنی ’پرشیا’ در زمان رضاشاه پهلوی در ایران نیز بکار میرفت دستوری در منع استعمال این واژه صادر شد و مقرر گردید درکتاب ها و نوشته های ایرانی همه جا واژۀ ’ایران’ برای نامیدن این کشور به کار رود
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد، (منتهی الارب)، معرب پارسی، ایرانی، (حاشیۀ برهان چ معین: پارس)، فارس، عجم، رجوع به عجم وفارس شود، پارسی، زبان فارسی، که شامل سه زبان است: پارسی باستان، پارسی میانه (پهلوی و اشکانی)، و پارسی نو (فارسی بعد از اسلام)، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است، (حاشیۀ برهان چ معین: پارس)، رجوع به فارسی باستان، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود، ابن الندیم از عبداﷲ بن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است: فهلویه (پهلوی)، دریه (دری)، فارسیه (زبان مردم فارس)، خوزیه (زبان مردم خوزستان)، و سریانیه، فهلویه منسوب است به فهله (پهله) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند، دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است، فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد، خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند، سریانی زبان ویژۀ اهل دانش و نگارش است، (از الفهرست چ مصر ص 19)، - تمر فارسی، نوعی از خرمای خوب است، - خط فارسی، خطی که امروز در نوشتن بوسیلۀ ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است، در تداول عام در برابر خط لاتین (اروپایی)، فارسی گفته میشود، ، یکی از مردم فارس، (حاشیۀ برهان)، مقابل ترک و عرب، زردشتی، مخصوصاً زردشتی مقیم هند، (حاشیۀ برهان)، به دین
منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد، (منتهی الارب)، معرب پارسی، ایرانی، (حاشیۀ برهان چ معین: پارس)، فارس، عجم، رجوع به عجم وفارس شود، پارسی، زبان فارسی، که شامل سه زبان است: پارسی باستان، پارسی میانه (پهلوی و اشکانی)، و پارسی نو (فارسی بعد از اسلام)، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است، (حاشیۀ برهان چ معین: پارس)، رجوع به فارسی باستان، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود، ابن الندیم از عبداﷲ بن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است: فهلویه (پهلوی)، دریه (دری)، فارسیه (زبان مردم فارس)، خوزیه (زبان مردم خوزستان)، و سریانیه، فهلویه منسوب است به فهله (پهله) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند، دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است، فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد، خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند، سریانی زبان ویژۀ اهل دانش و نگارش است، (از الفهرست چ مصر ص 19)، - تمر فارسی، نوعی از خرمای خوب است، - خط فارسی، خطی که امروز در نوشتن بوسیلۀ ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است، در تداول عام در برابر خط لاتین (اروپایی)، فارسی گفته میشود، ، یکی از مردم فارس، (حاشیۀ برهان)، مقابل ترک و عرب، زردشتی، مخصوصاً زردشتی مقیم هند، (حاشیۀ برهان)، به دین
در اصطلاح بنایان، مقسمی، (از یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به مقسّمی شود، - فارسی بریدن، مقابل راسته بریدن، بریدن آهن و تیر است بطوری که مقطع عمود بر طول آن نباشد، مورب بریدن
در اصطلاح بنایان، مقسمی، (از یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به مُقَسَّمی شود، - فارسی بریدن، مقابل راسته بریدن، بریدن آهن و تیر است بطوری که مقطع عمود بر طول آن نباشد، مورب بریدن
دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 5 هزارگزی راه فرعی کنگان به لنگه واقع است، جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 100 تن سکنه میباشد، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، خرما، تنباکو و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 5 هزارگزی راه فرعی کنگان به لنگه واقع است، جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 100 تن سکنه میباشد، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، خرما، تنباکو و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
پارسی تازی گشته پارسی منسوب به فارس از مردم ایالت فارس پارسی، ایرانی، زردشتی (مخصوصا مقیم هند) پارسی، زبان مردم ایران، مورب پشت کمانی اهل فارس پارسی، زبان ایرانی
پارسی تازی گشته پارسی منسوب به فارس از مردم ایالت فارس پارسی، ایرانی، زردشتی (مخصوصا مقیم هند) پارسی، زبان مردم ایران، مورب پشت کمانی اهل فارس پارسی، زبان ایرانی
پارسی، ایرانی، زبان مردم ایران، امروز فارسی رایج زمان حال، باستان زبان دوره هخامنشیان، دری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان، میانه زبان فارسی دوره اشکانی و ساسانی، نوعی برش چوب در نج
پارسی، ایرانی، زبان مردم ایران، امروز فارسی رایج زمان حال، باستان زبان دوره هخامنشیان، دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان، میانه زبان فارسی دوره اشکانی و ساسانی، نوعی بُرش چوب در نج