جدول جو
جدول جو

معنی فارازیان - جستجوی لغت در جدول جو

فارازیان
مطابق روایت مورخ گمنامی آگاتاثر پاکارد فارازیان یکی از اعقاب آرمانیاک و والی بزرگ شهر مردزان در حوالی ارمنستان بوده و در دوره ای همزمان با ارشک بزرگ، پایه گذار سلسلۀ اشکانی میزیسته و به اطاعت او درآمده و سپس از طرف ارشک به فرماندهی سواره نظام منصوب شده است، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2594 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازان
تصویر فرازان
(پسرانه)
مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزیان
تصویر فرزیان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی بروجرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازمان
تصویر فرازمان
(پسرانه)
حکم و فرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازیان
تصویر رازیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
برکشیدن، بلند ساختن، بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازیاب
تصویر فرازیاب
آلت سنجش ارتفاع، میزان الارتفاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ گِ رِ تَ)
بند کردن. ضد گشادن. (آنندراج). وصل کردن. (برهان ذیل کلمه فراز) ، بالا بردن. افراشتن. فراختن:
ز گرد سواران و از یوز و باز
فرازیدن نیزه های دراز.
فردوسی.
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
منوچهری.
- برفرازیدن، بالا بردن. افراشتن:
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
فردوسی.
- سر فرازیدن، سرفرازی نمودن. به خود بالیدن:
روی بین و زلف جوی و خال خار و خط ببوی
کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز.
منوچهری (دیوان ص 44).
می و قمار و لواطه به طریق سه امام
مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز.
ناصرخسرو.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حکم و فرمان. (برهان). حکم و فرمان عالی. (آنندراج). برساختۀ دساتیر و تصرفی در لغت ’فرمان’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
طایفۀ فارسیان که در حدود شاهرود و سنخاص متوقف میباشند و خط کردمحله شمال استراباد، قاتول، فندرسک، فارسیان، سنخاص و جنوب اسفراین محل سکونت آنهاست که در حدود شهرستانهای شاهرود و بجنورد امروزی است، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 105 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ زی یا)
در کتاب مقدس پریزیان آمده است. هاکس در قاموس کتاب مقدس نویسد: ’از قرار معلوم کنعانیان در شهر و فرزیان در دهات سکونت داشتند’. (قاموس کتاب مقدس). این قوم از دهنشین های کنعان بوده اند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسۀ شاه زند به ازنا. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 253 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بالایی. فرازی. اعلی. ضدفرودین. (از آنندراج). رجوع به فراز و فرازی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فرزان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 9هزارگزی باختر مرزبانی و 2هزارگزی راه فرعی مرزبانی کرمانشاه واقع است، دشتی است سردسیر و ساکنان آن 575 نفر میباشند، آب آن از چشمه و رودخانه رازآور تأمین میشود محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و برنج و توتون میباشد و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم بافی است، در فصل خشکی اتومبیل میتوان بدانجا برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 31هزارگزی شمال جغتای و پنج هزارگزی شمال راه آهن. جلگه ومعتدل و دارای 910 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در حال افراختن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهستان بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی خاور مینودشت واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 630 تن جمعیت است، آب آنجا از چشمه سار و محصول عمده آن غلات، ابریشم و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب است، مزرعۀ یکه قوز جزء این ده است، زیارتگاهی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو فارسیان را جزو دهات کوهسار استراباد نام برده است، رجوع به مازندران و استراباد ترجمه وحید مازندرانی ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
فراسیون است، رجوع به فراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
نام فرقه ای است از صوفیان بر طریقت ابوسعید خراز. نام دیگر این فرقه، خرازیه است. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
بلند ساختن. افراختن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افراختن یعنی برآوردن و برکشیدن و بالا بردن. (مؤید از قنیه) :
گر سرو و گلت خوانم با من چو گل و سرو
مفراز سر از کبر و رخ از کینه میفروز.
سوزنی.
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر بخاک اندر اندازدت.
سعدی.
، نصب کردن. بکار گذاشتن. کار گذاشتن (یادداشت مؤلف). برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
شاکر بخاری.
غرض من (بیهقی) آنست که... بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تاآخر روزگار باقی ماند. (تاریخ بیهقی).
- افراشتن چادر، زدن آن. نصب کردن و برپای داشتن آن.
- افراشتن خیمه، زدن خیمه. نصب کردن و برپای کردن آن.
- طارم افراشتن، بنا کردن طارم و برپای ساختن آن:
چه میخواهی از طارم افراشتن
همینت بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
، ستودن و تعریف کردن، جمع نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه که دارای 213 تن سکنه است، آب آن از دره شوریک و محصول عمده اش غله، توتون و هنر دستی مردم جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آوندی مانند نمکدان. چوب و مانند آن که در آن حوایج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند. (آنندراج). به ازاء موقوف آوندی مانند نمکدان. چوب و غیر آن که در آن حوائج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند کذا فی القنیه. (مؤید)
لغت نامه دهخدا
کنت کورث مورخ معروف نام مردمی را که در ورای گنگ در هندوستان سکنی داشتند، چنین آورده است و گوید: پادشاه آنهاکه معاصر اسکندر بود اگرامس نام داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1812 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
بلند ساختن افراشتن بلند کردن، آراستن زیب دادن زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
فراسیون بنگرید به فراسیون گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازین
تصویر فرازین
جمع فرزین، از ریشه پارسی فرزین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
بلند ساختن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
((اَ دَ))
بلند ساختن، افراشتن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
((فَ دَ))
افراشتن، آراستن، گشودن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازین
تصویر فرازین
ارشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرازیاب
تصویر فرازیاب
آلتیمتر
فرهنگ واژه فارسی سره
بالایی، فوقانی
متضاد: فرودین
فرهنگ واژه مترادف متضاد