- فاخ
شاخ درخت، فاج، (ناظم الاطباء)
معنی فاخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به رنگ فاخته، خاکی رنگ، برای مثال فاخته فریادکنان صبحگاه / فاخته گون کرده فلک را به آه (نظامی۱ - ۲۹)
(خِ)
لغت نامه دهخدا
امام فاخربن معاذ. یکی از مشاهیر سیستان در زمان سلطان مسعود غزنوی بوده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 362 و 367 شود
(خِ)
لغت نامه دهخدا
نازنده. (منتهی الارب) ، بهترین هر چیزی. گرانمایه. (منتهی الارب) :
آستین نسترن پر بیضۀ عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.
منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.
ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر باآن جماعت همراه بود. (سندبادنامه ص 218). یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده، سیصدوشصت فن فاخر بدانستی. (گلستان) ، غور. خرمای بزرگ بی دانه. (منتهی الارب). و گفته اند نوعی از خرماست که به فارسی کاشک نامند. (فهرست مخزن الادویه)
آستین نسترن پر بیضۀ عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.
منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.
ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر باآن جماعت همراه بود. (سندبادنامه ص 218). یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده، سیصدوشصت فن فاخر بدانستی. (گلستان) ، غور. خرمای بزرگ بی دانه. (منتهی الارب). و گفته اند نوعی از خرماست که به فارسی کاشک نامند. (فهرست مخزن الادویه)
پرقیمت، گرانبها، نفیس، باشکوه، عالی، فخرکننده
