جدول جو
جدول جو

معنی فاثج - جستجوی لغت در جدول جو

فاثج
(ثِ)
ماده شتر جوان آبستن. (منتهی الارب). ناقۀ باردار. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ فربه که یک سال یا سالها بارور نگردد یا آبستن نشود به گشن یافتن. از اضداد است، ناقۀ فربه بزرگ کوهان. (منتهی الارب). ج، فواثج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فالج
تصویر فالج
فلج، عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی، مبتلا به این عارضه
فرهنگ فارسی عمید
شاخ، شاخه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پازهر کانی باشد، و آن سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی، و رنگهای دیگر نیز بر او ظاهر است. آن را از چین آورند و چون با زردچوبه بر سنگ بسایند سبز پسته ای برآید. گویند پازهر همه زهرهاست، خصوصاً وقتی که طلا کنند، و شربت آن دوازده جو باشد با آب سرد. (برهان). در کرمان نیز هست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پادزهر معدنی است، و بهترین چینی آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده، گفته اند که بندق هندی است که رته نیز نامند. رجوع به فادج و فادخ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ماده شتر جوان تیزرو. (اقرب الموارد). فاثج. رجوع به فاثج شود، ناقه ای که گشن پیش از ایام گشنی بر وی برجهد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنکه پاهای خود را برای بول کردن بگشاید. رجوع به فشج شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام مردی است، و آن فالج بن حلاوۀ اشجعی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دَ لَ)
کم گردیدن، فرونشاندن گرمی آب را از آب سرد، گران کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شتر ماده ای که پس از زادن، دشمن و مکروه دارد گشن را، کمان دور زه. (منتهی الارب). کمانی که از وتر خود دور باشد، دورکننده اندوه. (اقرب الموارد). شادان
لغت نامه دهخدا
سست شدن نصف بدن و بیکار شدن عضوی از بدن را گویند، فروهشتگی در نیمه بدن
فرهنگ لغت هوشیار
بار دار: ماده شتر، بار ناپذیر ماده شتر از واژگان دو پهلو، تیز رو: ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارج
تصویر فارج
((رِ))
دورکننده اندوه، گشاینده غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فالج
تصویر فالج
((لِ))
فلج، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فادج
تصویر فادج
((دَ))
فاذج، سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آن را دافع همه سموم می دانستند، پادزهر کانی، فادزهر معدنی
فرهنگ فارسی معین