نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از گل است، (آنندراج)، برنجاسف، بوی مادران و مرزنگوش، نامهای دیگر آن است، لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانۀ سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد، گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند، معتقد اطباء آن است که موی را سپید کند، (از ترجمه صیدنه)
نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از گل است، (آنندراج)، برنجاسف، بوی مادران و مرزنگوش، نامهای دیگر آن است، لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانۀ سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد، گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند، معتقَد اطباء آن است که موی را سپید کند، (از ترجمه صیدنه)
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) : بود مزدور رویت ماه جاوید چو فرتور جمال تست خورشید. شرف الدین رامی. فرتور می از قدح فتاده بر سقف سرا چو آب روشن. ؟ (از فرهنگ اسدی). آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) : بود مزدور رویت ماه جاوید چو فرتور جمال تست خورشید. شرف الدین رامی. فرتور می از قدح فتاده بر سقف سرا چو آب روشن. ؟ (از فرهنگ اسدی). آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
در لغت فرس اسدی چ هرن آمده: کانور (با نون) شیفته سار باشد، خفاف گوید: چه چیز است آنکه با زرّ است و با زور همی سازد بکار سازش گور بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کانور، (لغت فرس چ هرن ص 36)، و ظاهراً ’کانور’ مصحف کاتور و لغتی است در کاتوره، شعوری این کلمه را ’کاتوار’ بضم تاء مثناه ضبط کرده و شاهدی از شمس فخری آورده که شاهد ’کاتوره’ است بدین صورت: دوستش عاقل است و پابرجا دشمنش ابله است و کاتوره، (شعوری ج 2 ص 236)، رجوع به کاتوره شود
در لغت فرس اسدی چ هرن آمده: کانور (با نون) شیفته سار باشد، خفاف گوید: چه چیز است آنکه با زرّ است و با زور همی سازد بکار سازش گور بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کانور، (لغت فرس چ هرن ص 36)، و ظاهراً ’کانور’ مصحف کاتور و لغتی است در کاتوره، شعوری این کلمه را ’کاتوار’ بضم تاء مثناه ضبط کرده و شاهدی از شمس فخری آورده که شاهد ’کاتوره’ است بدین صورت: دوستش عاقل است و پابرجا دشمنش ابله است و کاتوره، (شعوری ج 2 ص 236)، رجوع به کاتوره شود
تشت یا تشتخان یا خوان، از سنگ رخام یا از سیم یا زر، (منتهی الارب)، در نزد عامه به طشتخان معروف است، گویند: وی واسعالفاثور است، (از اقرب الموارد)، گردۀ آفتاب، (منتهی الارب)، قرص خورشید، گویند: انجلی فاثور عین الشمس، (اقرب الموارد)، کاسۀ بزرگ و پاتیله، و این هر دو از ظروف شراب است، (منتهی الارب)، باطیه، فاجور، (اقرب الموارد)، رجوع به همین کلمه شود، گروهی که در سرحد ملک کفار در پی دشمن روند، (منتهی الارب)، جاسوس، (تاج العروس)، منزلت و شادمانی، پوست شتربازکرده، سینۀ مردم، (منتهی الارب)
تشت یا تشتخان یا خوان، از سنگ رخام یا از سیم یا زر، (منتهی الارب)، در نزد عامه به طشتخان معروف است، گویند: وی واسعالفاثور است، (از اقرب الموارد)، گردۀ آفتاب، (منتهی الارب)، قرص خورشید، گویند: انجلی فاثور عین الشمس، (اقرب الموارد)، کاسۀ بزرگ و پاتیله، و این هر دو از ظروف شراب است، (منتهی الارب)، باطیه، فاجور، (اقرب الموارد)، رجوع به همین کلمه شود، گروهی که در سرحد ملک کفار در پی دشمن روند، (منتهی الارب)، جاسوس، (تاج العروس)، منزلت و شادمانی، پوست شتربازکرده، سینۀ مردم، (منتهی الارب)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان کازرون است که در جنوب خاوری بخش واقع است، آبادیهای آن در شمال، خاور و جنوب خاوری دریاچۀ فامور پراکنده شده است، هوای آن گرم و مالاریایی است و آب مشروب و زراعتی آنجا از چشمه و قنات تأمین میگردد، محصول عمده دهستان غلات، حبوبات، برنج، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، از 5 آبادی تشکیل شده و قریه های مهم آن عبارتند از: قلعه نارنجی، کرامت آباد و مالکی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، پانزده فرسنگ در نیم فرسنگ از قریۀ الک به باغ ترنجی امتدادآن است، از شمال و مشرق و مغرب به بلوک کازرون و ازجنوب به بلوک جره محدود میشود، هوایش گرم و شغل اهالی ماهیگیری است، دارای 1300 نفر جمعیت و مرکزش به اسم ده پاکاه 100 خانوار سکنه دارد، منبت سازی در آنجاشیوع دارد، (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 112) 0
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان کازرون است که در جنوب خاوری بخش واقع است، آبادیهای آن در شمال، خاور و جنوب خاوری دریاچۀ فامور پراکنده شده است، هوای آن گرم و مالاریایی است و آب مشروب و زراعتی آنجا از چشمه و قنات تأمین میگردد، محصول عمده دهستان غلات، حبوبات، برنج، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، از 5 آبادی تشکیل شده و قریه های مهم آن عبارتند از: قلعه نارنجی، کرامت آباد و مالکی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، پانزده فرسنگ در نیم فرسنگ از قریۀ الک به باغ ترنجی امتدادآن است، از شمال و مشرق و مغرب به بلوک کازرون و ازجنوب به بلوک جره محدود میشود، هوایش گرم و شغل اهالی ماهیگیری است، دارای 1300 نفر جمعیت و مرکزش به اسم ده پاکاه 100 خانوار سکنه دارد، منبت سازی در آنجاشیوع دارد، (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 112) 0
در زبان مادی بمعنی زیر است، و پادیر یا پاتیر نام باستانی زهاب را ازین کلمه میدانند و چون دشت زهاب نسبت بفلات ایران پست تر است شاید این حدس دور از حقیقت نباشد، رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 26 شود، روش، طریقه، برگردانیدن کسی را، آواز کردن: بأج الرجل، آواز کرد مرد، قسم، ضرب، لون، واحد، (منتهی الارب)، باج بمعنای واحد عجمی است و گفته میشود بأجا واحداً، ای شیئاً واحداً و نخستین کسی که به این کلمه متکلم شد عثمان بن عفان بود، (از المعرب جوالیقی ص 73)، باج گاهی با همزه است و گاهی بدون همزه نیز بکار رفته است و جمع آن ابواج است و گویا معرب است و اصل آن بفارسی ’باها’ باشد به معنی انواع غذاها و توضیح آن اینست که باها بمعنی آش است و شوربا و کدوبا و ماست با انواع آن محسوب میشود، (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 73)
در زبان مادی بمعنی زیر است، و پادیر یا پاتیر نام باستانی زهاب را ازین کلمه میدانند و چون دشت زهاب نسبت بفلات ایران پست تر است شاید این حدس دور از حقیقت نباشد، رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 26 شود، روش، طریقه، برگردانیدن کسی را، آواز کردن: بأج الرجل، آواز کرد مرد، قسم، ضرب، لون، واحد، (منتهی الارب)، باج بمعنای واحد عجمی است و گفته میشود بأجا واحداً، ای شیئاً واحداً و نخستین کسی که به این کلمه متکلم شد عثمان بن عفان بود، (از المعرب جوالیقی ص 73)، باج گاهی با همزه است و گاهی بدون همزه نیز بکار رفته است و جمع آن ابواج است و گویا معرب است و اصل آن بفارسی ’باها’ باشد به معنی انواع غذاها و توضیح آن اینست که باها بمعنی آش است و شوربا و کدوبا و ماست با انواع آن محسوب میشود، (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 73)
برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت حساب، برگ خرید (واژه فرهنگستان)، چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی)، عامل (واژه فرهنگستان)
برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت حساب، برگ خرید (واژه فرهنگستان)، چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی)، عامل (واژه فرهنگستان)