جدول جو
جدول جو

معنی فاتور - جستجوی لغت در جدول جو

فاتور
آب فرونشسته از جوش، (منتهی الارب)، آب نیمگرم، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتور
تصویر فتور
سستی و بی حالی، کمبود، نقصان، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتر
تصویر فاتر
سست، ضعیف، نیم گرم، ولرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاکتور
تصویر فاکتور
عامل، عامل موثر
در ریاضیات هر یک از مقسوم علیه های یک عدد یا یک عبارت جبری
صورتحساب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از گل است، (آنندراج)، برنجاسف، بوی مادران و مرزنگوش، نامهای دیگر آن است، لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانۀ سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد، گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند، معتقد اطباء آن است که موی را سپید کند، (از ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ)
یکی از الهه های مصریان، که یونانیان آن را آفرودیت نامیدند
لغت نامه دهخدا
مریس کانتن دو، نام نقاش فرانسوی مولد سن کنتن (1704-1788 میلادی)
لغت نامه دهخدا
لاتوردورنی ، نام کرسی بخش در ایالت ’پوی ددم’ از ولایت ایسوار، دارای 1421 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تُو / فَ)
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) :
بود مزدور رویت ماه جاوید
چو فرتور جمال تست خورشید.
شرف الدین رامی.
فرتور می از قدح فتاده
بر سقف سرا چو آب روشن.
؟ (از فرهنگ اسدی).
آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
لغت نامه دهخدا
در لغت فرس اسدی چ هرن آمده: کانور (با نون) شیفته سار باشد، خفاف گوید:
چه چیز است آنکه با زرّ است و با زور
همی سازد بکار سازش گور
بگور اندر شود ناگه پیاده
برون آید سوار از گور کانور،
(لغت فرس چ هرن ص 36)،
و ظاهراً ’کانور’ مصحف کاتور و لغتی است در کاتوره، شعوری این کلمه را ’کاتوار’ بضم تاء مثناه ضبط کرده و شاهدی از شمس فخری آورده که شاهد ’کاتوره’ است بدین صورت:
دوستش عاقل است و پابرجا
دشمنش ابله است و کاتوره،
(شعوری ج 2 ص 236)،
رجوع به کاتوره شود
لغت نامه دهخدا
نام نانوای فرعون که حضرت موسی وی را کشت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در نجد، و نام آن در اشعار لبید و ابن مقبل آمده است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تشت یا تشتخان یا خوان، از سنگ رخام یا از سیم یا زر، (منتهی الارب)، در نزد عامه به طشتخان معروف است، گویند: وی واسعالفاثور است، (از اقرب الموارد)، گردۀ آفتاب، (منتهی الارب)، قرص خورشید، گویند: انجلی فاثور عین الشمس، (اقرب الموارد)، کاسۀ بزرگ و پاتیله، و این هر دو از ظروف شراب است، (منتهی الارب)، باطیه،
فاجور، (اقرب الموارد)، رجوع به همین کلمه شود،
گروهی که در سرحد ملک کفار در پی دشمن روند، (منتهی الارب)، جاسوس، (تاج العروس)، منزلت و شادمانی، پوست شتربازکرده، سینۀ مردم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرتکب گناه، زناکار، (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)، وزن فاعول معنی مبالغه دارد و بنابراین فاجور یعنی کسی که در بدکاری و زنا افراط کند
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ فَ)
درخور. مناسب
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان کازرون است که در جنوب خاوری بخش واقع است، آبادیهای آن در شمال، خاور و جنوب خاوری دریاچۀ فامور پراکنده شده است، هوای آن گرم و مالاریایی است و آب مشروب و زراعتی آنجا از چشمه و قنات تأمین میگردد، محصول عمده دهستان غلات، حبوبات، برنج، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، از 5 آبادی تشکیل شده و قریه های مهم آن عبارتند از: قلعه نارنجی، کرامت آباد و مالکی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، پانزده فرسنگ در نیم فرسنگ از قریۀ الک به باغ ترنجی امتدادآن است، از شمال و مشرق و مغرب به بلوک کازرون و ازجنوب به بلوک جره محدود میشود، هوایش گرم و شغل اهالی ماهیگیری است، دارای 1300 نفر جمعیت و مرکزش به اسم ده پاکاه 100 خانوار سکنه دارد، منبت سازی در آنجاشیوع دارد، (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 112) 0
لغت نامه دهخدا
اسم عربی برنجاسف است، (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ)
عامل. (از وبستر) ، حق العمل کار. (حییم) ، در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ساحران که به موسی (ع) ایمان آوردند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در زبان مادی بمعنی زیر است، و پادیر یا پاتیر نام باستانی زهاب را ازین کلمه میدانند و چون دشت زهاب نسبت بفلات ایران پست تر است شاید این حدس دور از حقیقت نباشد، رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 26 شود، روش، طریقه، برگردانیدن کسی را، آواز کردن: بأج الرجل، آواز کرد مرد، قسم، ضرب، لون، واحد، (منتهی الارب)، باج بمعنای واحد عجمی است و گفته میشود بأجا واحداً، ای شیئاً واحداً و نخستین کسی که به این کلمه متکلم شد عثمان بن عفان بود، (از المعرب جوالیقی ص 73)، باج گاهی با همزه است و گاهی بدون همزه نیز بکار رفته است و جمع آن ابواج است و گویا معرب است و اصل آن بفارسی ’باها’ باشد به معنی انواع غذاها و توضیح آن اینست که باها بمعنی آش است و شوربا و کدوبا و ماست با انواع آن محسوب میشود، (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 73)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاتوره
تصویر فاتوره
لاتینی تازی گشته از فاکتور سیاهه
فرهنگ لغت هوشیار
سست: زبون، آب نیم گرم سست زبون. یا آب (ماء) فاتر. آب نیمگرم. یا خاطر فاتر. هوش کند و کم ادارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تشت، خوان سنگی، گرده خور، کاسه بزرگ پاتیله، شادمانی، سینه در آدمی، انیشه (جاسوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکتور
تصویر فاکتور
برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتور
تصویر کاتور
کاتوره: (چه چیز است آنکه باز راست و بازور همی سازد بکار سازش گور) (بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کاتور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتور
تصویر ناتور
فرانسوی سرشت زاد نهاد، پرهام
فرهنگ لغت هوشیار
سستی اکاری سبک، کندی، آرمیدن پس از جوشش، نرمی پس از سختی آرمیدن آب بعد از جوشش، آرام شدن پس از تندی نرم شدن بعد از سختی، سست شدن، سستی ضعف، کندی آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ))
برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت حساب، برگ خرید (واژه فرهنگستان)، چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی)، عامل (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
((خُ))
درخور، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
نگاره، عکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاکتور
تصویر فاکتور
سازه
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاهه، صورت، صورتحساب، عامل، عملگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساطور، کارد بزرگ قصابی
فرهنگ گویش مازندرانی