جدول جو
جدول جو

معنی فئام - جستجوی لغت در جدول جو

فئام
(فِ)
گروه مردم، گلیم که بر هودج کشند. ج، فؤم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فئام
گروه مردم
تصویری از فئام
تصویر فئام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرام
تصویر فرام
(پسرانه)
معرب از عبری، تندرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فطام
تصویر فطام
از شیر گرفتن کودک، کنایه از جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لئام
تصویر لئام
لئیم ها، بخیل ها، ناکس ها، فرومایه. ها، جمع واژۀ لئیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فئات
تصویر فئات
فئه ها، جماعت ها، طایفه ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فئه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدام
تصویر فدام
دستار، شال که دور سر ببندند، دستمال، شال، مندیل، عمامه، بروفه، دستا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحام
تصویر فحام
زغال فروش
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
اسم عربی قاقلی است. (فهرست مخزن الادویه). در مآخذ مهم لغت عرب دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
دهان بند آتش پرستان و عجمیان که وقت آب خوردن بدان دهان را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرپوش ابریق. (منتهی الارب) ، صافیی که بر دهانۀ ابریق نهند تا آنچه در آن است بدان تصفیه گردد. (اقرب الموارد) ، پالونه، دستار. (منتهی الارب). در این معنی منتهی الارب ضبط لغت را به تشدید ثانی هم آورده است، پتفوزبند گاوان. (منتهی الارب). در این معنی هم در منتهی الارب به تشدید و تخفیف دال هر دو آمده است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهری است مر حمیر را. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا)
سرپوش ابریق، پالونه. (منتهی الارب). فدام بمعنی صافی. (اقرب الموارد). رجوع به فدام (ف / ف ) شود
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا)
ده کوچکی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 73 هزارگزی جنوب خاش و 18 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 36 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
گریستن کودک چندان که سپری شود آواز وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ کردن گوسفند و کودک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فحمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
این نسبت ذغال فروش را میرساند. (سمعانی). انگشت گر. انگشت فروش. ذغال فروش. ذغالی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
غمامه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ آ)
جمع واژۀ فئه. دسته ها. گروه ها. طرف ها. رجوع به فئه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دارویی که شرم زن را تنگ سازد. (منتهی الارب). دارویی که زنان فرج خود را بدان تنگ کنند. (ناظم الاطباء). دوایی است که زنان برای تضییق فرج مستعمل دارند. (فهرست مخزن الادویه) ، لته ای است که زنان حمول سازندآن را یا در ایام حیض فرج را بدان آکنند. (منتهی الارب). لتۀ حیض. (ناظم الاطباء). رجوع به فرامه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تندرو. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از مشاهیر اموریان زمان یوشع. (قاموس کتاب مقدس)
شهریار یرموت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَهَْ ها)
بسیار داننده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لئام
تصویر لئام
جمع لئیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فئات
تصویر فئات
دسته ها و گروهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهام
تصویر فهام
بسیار دانا بینا بسیار داننده
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بس شیر بست از شیر گرفتن کودک، توت بس توت بست باز داشتن کرم ابریشم از خوردن برگ توت، شکستگی، گسستن دور شدن باز گرفتن طفل از شیر، زمان بازگرفتن کودک از شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغام
تصویر فغام
بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقام
تصویر فقام
گای (جماع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرام
تصویر فرام
لته دشتان لته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحام
تصویر فحام
جمع فحم، انگشتان زگال ها زگالفروش ریسه کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدام
تصویر فدام
سر پوش آبتابه، جمع فدم، گنگلاجان در پوش، پوز بند دهان بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطام
تصویر فطام
((فِ))
باز گرفتن طفل از شیر، زمان باز گرفتن کودک از شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهام
تصویر فهام
((فَ هّ))
بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لئام
تصویر لئام
((لِ))
جمع لئیم، فرومایگان
فرهنگ فارسی معین