جدول جو
جدول جو

معنی غیوران - جستجوی لغت در جدول جو

غیوران(غَ)
جمع واژۀ غیور (بعلامت جمع فارسی). رجوع به غیور شود، کنایه از سالکان و اهل سلوک است. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به سالک شود
لغت نامه دهخدا
غیوران
رهروان مردان راه
تصویری از غیوران
تصویر غیوران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهوران
تصویر بهوران
(پسرانه)
وه وران، آنکه دارای روح و روان نیکوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیگران
تصویر تیگران
(پسرانه)
نام یکی از سرداران خشایار پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
(دخترانه)
گیاهی پایا از خانواده گندمیان ویژه مناطق گرم و مرطوب با ساقه های بلند و محکم و برگهای دراز، نام مادر امام محمد تقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی کرانه، بی پایان، نامحدود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
بدنفس، بدطینت، شیطان صفت، سخت جان، سال خورده، دلاور و شجاع، بیرحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، تباشیر، طباشیر، نی هندی، ثلج چینی، ثلج صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسان
تصویر بیوسان
در حال امیدواری، در حال طمع، در حال چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
رشک کن. (دهار) (مهذب الاسماء). مرد بارشک. ج، غیاری ̍، غیاری ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که غیرت زن خود را داشته باشد. مرد باغیرت نسبت به زن خود. مؤنث آن غیری ̍. غیور. مغیار. (از اقرب الموارد). رجوع به غیرت و غیره شود
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل) به قرطپه از راه لوره، ابن حوقل آن را ’غیر غیره’ آورده است، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 134 و حاشیۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غار، (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد)، رجوع به غار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ)
خاکشی (اعم از خاکشی حوض یا خاکشی خوردنی). (یادداشت مؤلف). اسم ترکی خبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). خاکشیر، جانورکهایی که در آبهای راکدمانده پدید آید برنگ سرخ و زرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ / مِیْ وَ)
گیاهها و گلهای خوشبویی که با آنها آرایش می کنند خوان ضیافت را و آنها را توزیع می نمایند میان هر یک از مهمانان که ورود می کند برای اینکه همیشه با تندرستی و دوستکامی همراه باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیکران
تصویر سیکران
پارسی تازی گشته شوکران از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی
فرهنگ لغت هوشیار
صفت بیوسیدن، در حال انتظار و امیدواری یا نابیوسان. غیر منتظر غیر مترتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی نهایت، بی حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیوران
تصویر طیوران
رمن ساختگی در فارسی از طیور پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیورانه
تصویر غیورانه
((غَ نِ))
از روی غیرت، به شیوه و روش غیرتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
((کَ))
بی پایان، نامحدود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
((خَ یا خِ زَ))
قسمی نی مغزدار که دارای ساقه های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است. از شاخه های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
شیطان صفت، سخت جان، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوران
تصویر ستوران
احشام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروران
تصویر سروران
مقامات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی پایان، لایتناهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیگران
تصویر دیگران
سایرین
فرهنگ واژه فارسی سره
شجاعانه، غیرتمندانه، مردانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد