جدول جو
جدول جو

معنی غینف - جستجوی لغت در جدول جو

غینف
(غَ نَ)
جای جوشش آب چشمه و چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). منبع آب در چاهها و چشمه ها. (از اقرب الموارد) ، بحر ذوغینف، دریای باغینف (منتهی الارب) ، یعنی دریایی که دارای ماده و منبع است. بحر ذوغینف، ای ذوماده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غینف
آبخیز، چشمه، چاه
تصویری از غینف
تصویر غینف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غین
تصویر غین
نام واج «غ»
حجاب، پوشش، شوریدن دل، پراکنده دل شدن
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غیم، سحاب، غمام، میغ، غمامه
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است تب ناک، منه المثل: هو آنس من حمی الغین، یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نام جایی است که بیماری تب در آنجا بسیار باشد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ جِ)
دهی است جزء دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 16هزارگزی شمال خاوری آستانه و 9هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 948 تن و شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از زه آب رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، بنشن، انگور، میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است. راه مالرو دارد و در فصل خشکی اتومبیل رفت و آمد میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید، غینه، (منتهی الارب) (آنندراج)، در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینه آمده است
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اغین و غیناء: له اشجار غین، یعنی درختانی سبز و بلند دارد، (از اقرب الموارد)، رجوع به اغین و غیناء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گروه مرغان. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعهالطیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یا)
مرد دراز و بزرگ ریش. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ریش او بسیار بلند و بزرگ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ)
قله ای است در بالای کوه ثبیر که مشرف بر مکه است. باهلی گوید: غینا ثبیر، قلۀ ثبیر است و آن را غینا (بی همزه) مینامند و آن سنگی قبه وار است. (از معجم البلدان). قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه که عبارتند از:ثبیر غینا، ثبیر الاحدب، ثبیر الاعرج، ثبیر الزنج، ثبیر الخضراء، ثبیر النصع و ثبیر الاثبره. (از تاج العروس) (اقرب الموارد). ابوجندب هذلی گوید:
لقد علمت هذیل ان جاری
لدی اطراف غینا من ثبیر
احض فلا اجیر و من اجره
فلیس کمن یدلی بالغرور.
(از معجم البلدان).
رجوع به تاج العروس ج 9 ص 297 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زمینی است بشام. (منتهی الارب). بقول ابوالفتح نام جایی در شام است و اﷲ اعلم بحقائق الامور. (از معجم البلدان). در اعلام المنجد آمده: الغینه قریه ای است در کسروان از کشور لبنان. آثار قدیمی دارد که از پرستش مردم فینیقیه به لادونیس یا تموز حکایت می کند - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
درختستان بی آب. (منتهی الارب). درختان بی آب. (آنندراج). درختان درهم رفتۀ بی آب. و اگر آب داشته باشد غیضه است، الغینه الشجراء، به همان معنی مذکور یعنی درختان درهم رفتۀ بی آب است، چنانکه گویند: الغیضه الخضراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنچه برود از مردار. (مهذب الاسماء). زرداب و ریم که از مردار پالاید. (منتهی الارب). زرداب و ریم، و بقولی آنچه از مرده جاری شود، یا چیزی که از جیفه درآید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نا)
قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان بصورت غیناء و غینا و صاحب تاج العروس بصورت غینا، آورده است و صورت غینی ̍ در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به غیناء و غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غِ نِ)
یاسمین، و آن مصحف غریف نیست و کلمه اخیر به معنی بردی می باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاسمون. (اقرب الموارد). یاسمن. (ناظم الاطباء). رجوع به یاسمین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غین
تصویر غین
ابر، تشنگی، تیرگی ریم، زرد آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیف
تصویر غیف
گروه مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینا
تصویر غینا
درخت تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینه
تصویر غینه
درختان بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاف
تصویر غیاف
ریش دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غین
تصویر غین
((غَ))
بیست و دومین حرف از الفبای فارسی، کنایه از بلبل، چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غین
تصویر غین
((غَ یا غ))
شوریدن دل، ابری شدن آسمان، مشغول کردن چیزی ذهن را، غلبه کردن شهوت بر دل کسی، تشنه بودن
فرهنگ فارسی معین
صدای غرش شیر یا هر حیوان وحشی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی