تشنه. (مهذب الاسماء). تشنه و تفسان درون. (منتهی الارب) (آنندراج). تشنه و درون تفسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تشنه و اندرون وی گرم است. مؤنث آن غیمی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به غیمی ̍ و غیم شود
تشنه. (مهذب الاسماء). تشنه و تفسان درون. (منتهی الارب) (آنندراج). تشنه و درون تفسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تشنه و اندرون وی گرم است. مؤنث آن غَیمی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیمی ̍ و غَیم شود
ذو غیمان، یکی از اذواء حمیر (امرا و پادشاهان حمیر که القاب ایشان به ’ذو’ آغاز میشد) و او ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زید بن قیس بن صیفی بن زرعه بن سبا الاصغر بود. ابرهه بن صباح و محمد بن نضر بن تریم از ذوغیمان (یا آل ذی غیمان) هستند. (از تاج العروس) ابن جبیل (یا خثیل) جد است مر امام مالک را. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: غیمان بن خثیل و بقولی جبیل به جیم، پسر عمرو بن حارث جد امام مالک بن انس بن ابی عامر بن عمرو بن حارث بن غیمان، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به ذواصبح و فقیه مدینه بود - انتهی
ذو غیمان، یکی از اذواء حمیر (امرا و پادشاهان حمیر که القاب ایشان به ’ذو’ آغاز میشد) و او ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زید بن قیس بن صیفی بن زرعه بن سبا الاصغر بود. ابرهه بن صباح و محمد بن نضر بن تریم از ذوغیمان (یا آل ذی غیمان) هستند. (از تاج العروس) ابن جبیل (یا خثیل) جد است مر امام مالک را. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: غیمان بن خُثَیل و بقولی جُبَیل به جیم، پسر عمرو بن حارث جد امام مالک بن انس بن ابی عامر بن عمرو بن حارث بن غیمان، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به ذواصبح و فقیه مدینه بود - انتهی
نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل) به قرطپه از راه لوره، ابن حوقل آن را ’غیر غیره’ آورده است، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 134 و حاشیۀ آن شود
نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل) به قرطپه از راه لوره، ابن حوقل آن را ’غیر غیره’ آورده است، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 134 و حاشیۀ آن شود
نعت فاعلی از غلتیدن. غلتنده. آنچه میغلتد. غلطان: درآمد ز زین گشت غلتان به خاک همی گفت کای راست دادار پاک. اسدی (گرشاسب نامه). بماندش یکی نیمه بر زین نگون دگر نیمه غلتان ابر خاک و خون. اسدی (گرشاسب نامه). من شسته به نظاره و انگشت همی گز وآب مژه بگشاده و غلتان شده چون گوز. سوزنی. ، هرچیز گرد و مدور، مروارید. (ناظم الاطباء). رجوع به غلطان شود
نعت فاعلی از غلتیدن. غلتنده. آنچه میغلتد. غلطان: درآمد ز زین گشت غلتان به خاک همی گفت کای راست دادار پاک. اسدی (گرشاسب نامه). بماندش یکی نیمه بر زین نگون دگر نیمه غلتان ابر خاک و خون. اسدی (گرشاسب نامه). من شسته به نظاره و انگشت همی گز وآب مژه بگشاده و غلتان شده چون گوز. سوزنی. ، هرچیز گرد و مدور، مروارید. (ناظم الاطباء). رجوع به غلطان شود
جمع واژۀ غائط، (منتهی الارب)، جمع واژۀ غائط مانند جان ّ، (از تاج العروس)، رجوع به غائط شود، جمع واژۀ غوط، مانند ثورو ثیران، (از تاج العروس)، رجوع به غوط شود، جمع واژۀ غیط، (دزی ج 2 ص 235)، رجوع به غیط شود
جَمعِ واژۀ غائط، (منتهی الارب)، جَمعِ واژۀ غائط مانند جان ّ، (از تاج العروس)، رجوع به غائط شود، جَمعِ واژۀ غَوط، مانند ثورو ثیران، (از تاج العروس)، رجوع به غَوط شود، جَمعِ واژۀ غَیط، (دزی ج 2 ص 235)، رجوع به غیط شود
رشک کن. (دهار) (مهذب الاسماء). مرد بارشک. ج، غیاری ̍، غیاری ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که غیرت زن خود را داشته باشد. مرد باغیرت نسبت به زن خود. مؤنث آن غیری ̍. غیور. مغیار. (از اقرب الموارد). رجوع به غیرت و غیره شود
رشک کن. (دهار) (مهذب الاسماء). مرد بارشک. ج، غَیاری ̍، غُیاری ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که غیرت زن خود را داشته باشد. مرد باغیرت نسبت به زن خود. مؤنث آن غَیری ̍. غیور. مِغیار. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید: جلبنا الخیل من غیدان حتی وقعناهن ایمن من صناف. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید: جلبنا الخیل من غیدان حتی وقعناهن ایمن من صناف. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
جوانی. (منتهی الارب) ، غیسان الشباب، تیزی جوانی و اول و تازگی آن. وغیسات الشباب کذلک. (منتهی الارب). غیسان الشباب و غیساته، اول جوانی و تیزی و تازگی آن. (از اقرب الموارد) گل جوانی. (ناظم الاطباء) ، لیس من غیسانه، یعنی از جنس و صفت آن نیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس). از نوع و قسم آن نیست. (تاج العروس) ، ما انت من غیسانه، یعنی از مردان آن نیستی. (منتهی الارب ذیل غسن) (اقرب الموارد)
جوانی. (منتهی الارب) ، غیسان الشباب، تیزی جوانی و اول و تازگی آن. وغیسات الشباب کذلک. (منتهی الارب). غیسان الشباب و غیساته، اول جوانی و تیزی و تازگی آن. (از اقرب الموارد) گل جوانی. (ناظم الاطباء) ، لیس من غیسانه، یعنی از جنس و صفت آن نیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس). از نوع و قسم آن نیست. (تاج العروس) ، ما انت من غیسانه، یعنی از مردان آن نیستی. (منتهی الارب ذیل غسن) (اقرب الموارد)
ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
راه رفتن به تکبر و تبختر و نشاط. المرح فی السیر. (ازاقرب الموارد). صاحب منتهی الارب غیفان را بمعنی درخت و چوب آتش زنه آورده است و فیروزآبادی در قاموس گوید غیفان، مرخ (درخت آتش زنه) است، ولی صاحب تاج العروس بر آن است که در کلمه مرخ تصحیف روی داده و صحیح آن ’مرح’ است، یعنی مرح فی السیر (تبختر در راه رفتن) ، و لسان العرب نیز همین معنی را تأیید میکند
راه رفتن به تکبر و تبختر و نشاط. المرح فی السیر. (ازاقرب الموارد). صاحب منتهی الارب غیفان را بمعنی درخت و چوب آتش زنه آورده است و فیروزآبادی در قاموس گوید غیفان، مرخ (درخت آتش زنه) است، ولی صاحب تاج العروس بر آن است که در کلمه مرخ تصحیف روی داده و صحیح آن ’مَرَح’ است، یعنی مرح فی السیر (تبختر در راه رفتن) ، و لسان العرب نیز همین معنی را تأیید میکند