جدول جو
جدول جو

معنی غیاذیر - جستجوی لغت در جدول جو

غیاذیر
(غَ)
جمع واژۀ غیذار، بمعنی خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیاذیر
جمع غیذار، خران
تصویری از غیاذیر
تصویر غیاذیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
معذارها، حجت ها، برهان ها، جمع واژۀ معذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاشیر
تصویر گیاشیر
شیرۀ گیاه، هر گیاهی که وقتی شاخۀ آن را ببرند شیره ای از آن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاذیه
تصویر غاذیه
غذادهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیابی
تصویر غیابی
بدون حضور فرد موردنظر مثلاً حکم غیابی، در غیبت فرد مورد نظر مثلاً غیابی طلاق گرفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدایر
تصویر غدایر
موهای بافته شده، جمع غدیر، آبگیرها
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا که در 24هزارگزی جنوب باختر داراب و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ فسا به داراب قرار دارد، جلگه و گرمسیر است و 317 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و جالیزکاری است، شغل اهالی زراعت و قالیبافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی کوچک است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 24هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 3هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه قرار دارد، سکنۀ آن 24 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مخفف گیاه شیره، شیرۀ گیاه را گویند مطلقاً، (برهان قاطع) (آنندراج)، شیرۀ گیاه، فشردۀ نبات و گیاه، عصارۀ گیاه، عصیر نبات، هر نباتی که در وقت بریدن آن شیری از وی برآید، یتوع، یتع، (منتهی الارب)، مانند برگ درخت انجیر، رجوع به یتوعات شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به غیاث یاغیاث الدین، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(غَ یِ)
غرائر. رجوع به غرائر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ یِ)
غدائر. رجوع به غدائر شود، غدیرها. آبگیرها: غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السماء بسیار در آنجا جمع شدی. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
پادیر، پادیز، شمع، چوبی که زیر دیوار زنند تا نیفتد و آنرا نیارش (کذا) خوانند یا در زیر چوبی شکسته از سقف بزنند، (صحاح الفرس) :
نه پاذیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه زاهن درا،
رودکی،
رجوع به پادیر و صور دیگر آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مئذنه. (ناظم الاطباء). رجوع به مئذنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج موسر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ میسور به معنی آسان کرده شده. (آنندراج). رجوع به موسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معذار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معذار به معنی حجت و برهان. (آنندراج). عذرها. (ترجمان القرآن). پوزشها و بهانه ها. (ناظم الاطباء) : ولوالقی معاذیره. (قرآن 15/75). آنگاه دو فضیلت فراهم آید اول اعتراف به جنایت... و دوم صیت زبان آوری خود بدین سؤال و جواب که رفت و انواع معاذیر دلپذیر که نموده شد. (کلیله و دمنه). امیر ناصرالدین این معاذیر به سمع رضا اصغا کرد و به سرصفای معهود و خلوص قدیم باز آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 241- 242). او به معاذیر زور و اقاویل غرور تمسک جست و الیسع بدان امتناع دلتنگ شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 317). دست خذلان دامن او بگرفت تا معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341). و در این مدت که به سوف و لعل تزجیۀ وقت می کرد و رسل را به معاذیر دل ناپذیری باز می گردانید. (جهانگشای جوینی). هر چند مامضی جرایم او به معاذیر اجوف و بهتانهای معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به معذار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیزهایی که از آنها حذر میکنند و میترسند وپرهیز میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محذور شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طیفور: و بین ایدیهن طیافیر الذهب و الفضه مملوه بحب الملوک. (رحلۀ ابن بطوطه). و رجوع به طیفور شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ماران. (منتهی الارب) (آنندراج). الحیّات. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به مار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیهران. رجوع به عیهران شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاذور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عاذور شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غذمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کقوله: ’رکام و حاد ذوغذامیر صیدح’، ای ذوزجرو زمجره. (اقرب الموارد). رجوع به غذمره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
روشنی مابین شب و روز. (آنندراج) (منتهی الارب). سپیده دم. فلق
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیجور. (لسان العرب در ریشه د ج ر). رجوع به دیجور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
ماران به گونه رمن، جمع غیداق، نا برنایان نا بالندگان: نرینه خوشخویان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
عذرها، پوزشها و بهانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غدیره گیسوان بافته، جمع غدیر آبگیرها آبدانها: غدایر آب که آن را گول خوانند در پیش آن بنات السما بسیار در آنجا جمع شدی، جمع غدیره، گیسوان بافته
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ونیک در نوبد اندایی منسوب به غیاب آنچه در غیاب کسی گویند یا انجام دهند مقابل حضوری یا حکم غیابی. حکمی است درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیذار
تصویر غیذار
خر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث غاذی خوراننده گوارنده مونث غاذی. یا قوه غاذیه. قوه ای که غذا را تحلیل برد و جزو بدن کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاذیر
تصویر پاذیر
شمع، چوبی که زیر دیوار زنند تا نیفتد و یا زی سقف زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدایر
تصویر غدایر
((غَ یِ))
جمع غدیره، گیسوان بافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
((مَ ذِ))
جمع معذار
فرهنگ فارسی معین
عذرها، پوزش ها، بهانه ها، دستاویزها
فرهنگ واژه مترادف متضاد