جدول جو
جدول جو

معنی غژیده - جستجوی لغت در جدول جو

غژیده
خزیده، برهم نشسته
تصویری از غژیده
تصویر غژیده
فرهنگ فارسی عمید
غژیده
(غَ دَ / دِ)
از غژیدن. برهم نشسته و به هم چسبیده. (برهان قاطع). رجوع به غژیدن شود، خزیده. رجوع به غژیدن شود، نشسته به راه رفته. (برهان قاطع). نشسته به راه رفته، مانند طفلان و مردمان شل. رجوع به غژیدن شود
لغت نامه دهخدا
غژیده
نشسته براه رفته، برهم نشسته بهم چسبیده
تصویری از غژیده
تصویر غژیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غژیدن
تصویر غژیدن
خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن، برای مثال گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی - ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی - ۶۱۵)، بر روی هم افتادن دو چیز، برای مثال زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گل بر وزید، گل به گل اندر غژید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژنده
تصویر غژنده
خزنده، آنکه روی زمین می خزد، در علم زیست شناسی خزندگان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
جفتک چارکش. (اشتینگاس) (از شعوری). مژید. (شعوری). نوعی از بازی است که آن را خیزبگیر خوانند و بعضی گویند بازی مزاد است. (آنندراج) (برهان). یک نوع از بازی کودکان که پشتک نیز گویند. (ناظم الاطباء). مزاد. مزیده. رجوع به مزاد و مزیده و مژید شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آژده. آجیده. آجده. نکنده کرده:
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از مژیدن. مکیده. رجوع به مژیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
غاژده. پشم یا پنبه برهم زده
لغت نامه دهخدا
(غُرْ ری دَ / دِ)
به غرش آمده. رجوع به غریدن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ژَ دَ / دِ)
نعت فاعلی ازغژیدن. برهم نشیننده و خزنده. رجوع به غژیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ / خِ لَ / لِ کَ دَ)
نشسته به راه رفتن، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج). به زانو و دست و سرین رفتن کودک. (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال. (غیاث اللغات). نشسته راه رفتن، مانند کودکان و مردمان شل. (ناظم الاطباء). لغتی در خزیدن: راست غژ، یعنی راست رو. کژغژ، یعنی کج رو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت. (برهان قاطع) (آنندراج). در یکدیگر نشستن. (فرهنگ رشیدی). برهم نشستن و برهم چسبیدن. (فرهنگ هندوشاه از جهانگیری). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی:
زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید.
کسائی (از فرهنگ اسدی) (رشیدی).
، طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن. (برهان قاطع (آنندراج) ، خراب شدن، زیاد کردن. (ناظم الاطباء) ، خزیدن. (از فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). به معنی مطلق خزیدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
بنگر که این غژیدن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
باز حس کژ نبیند غیر کژ
خواه کژغژپیش او یا راست غژ.
مولوی
(از آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی) (فرهنگ نظام).
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغژ و او را می طلب.
مولوی.
چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم، خوش در قبای آشتی.
مولوی (از جهانگیری).
به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز
غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر.
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ / خِ لَ کَ دَ)
کشیدن (بر زمین و جز آن). (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غریده
تصویر غریده
بغرش آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژنده
تصویر غژنده
نشسته راه رونده خزنده، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته راه رفتن چنانکه کودکان و مردم شل و زمین گیر روند خزیدن، برهم نشستن دو چیز بهم چسبیدن، طبقه طبقه روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژیده
تصویر غاژیده
پنبه دانه از پنبه بیرون کرده پشم زده و مهیا برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خلانیدن سوزن فرو برده، نوعی دوخت جامه و پای پوش که فاصله فرو بردن سوزنها از بخیه قدری بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژنده
تصویر غژنده
((غَ ژَ دِ))
رونده، خزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غژیدن
تصویر غژیدن
((غَ دَ))
خزیدن، به هم چسبیدن، طبقه طبقه روی هم گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیده
تصویر آژیده
((دِ))
آجیده
فرهنگ فارسی معین