از غژیدن. برهم نشسته و به هم چسبیده. (برهان قاطع). رجوع به غژیدن شود، خزیده. رجوع به غژیدن شود، نشسته به راه رفته. (برهان قاطع). نشسته به راه رفته، مانند طفلان و مردمان شل. رجوع به غژیدن شود
خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن، برای مِثال گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی - ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی - ۶۱۵)، بر روی هم افتادن دو چیز، برای مِثال زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گُل بر وزید، گُل به گِل اندر غژید (کسائی - ۳۳)