جدول جو
جدول جو

معنی غوزم - جستجوی لغت در جدول جو

غوزم
(غَ فِ)
دهی است به هرات. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). شاید از نواحی هرات است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوزک
تصویر غوزک
قوزک، برآمدگی استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوزه
تصویر غوزه
غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند، غلاف و پوست دانه یا تخمدان بعضی گیاهان مانند خشخاش و شقایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزم
تصویر وزم
پاروی چوبی بزرگ و پهن برای روبیدن برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوز
تصویر غوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
منسوب به غوزم. رجوع به غوزم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آهنگ کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برآمدگی سخت وزشت که بر پشت برخی از مردم باشد، پشت خمیده و دوتاشده، قوز، کوز، کوژ، کل، رجوع به قوز و کوژ شود،
- سر غوز افتادن، به لجاج ناچار شدن،
- غوز بالای غوز، زشتی، رنج، زیانی بر سر زشتیی یا رنجی یا زیانی و امثال آن، رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است، شرق وی بیابان غوز و شهرهای ماوراءالنهر، و جنوب بعضی از همین بیابان و دیگر دریای خزرانست و مغرب و شمال او رود آمل است، و مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بددل و حسود، و گردنده اند بر چراگاه و گیاه خوار تابستان و زمستان، و خواستۀ ایشان اسب و گاو و گوسپند و سلاح و صید اندک، و اندر میان ایشان بازرگانان بسیارند، و هر چیزی را که نیکو بود و عجب بود نماز برند و طبیبان را بزرگ دارند، و هرگه که ایشان را ببینند نماز برند، و این بجشکان را بر خون و خواستۀ ایشان حکم باشدو ایشان را هیچ شهر نیست، و مردمانی با خرگاه بسیارند، و مردمانی اند با سلاح و آلات دلیری و شوخی اندر حرب، و ایشان به هر وقتی به غزو آیند به نواحی اسلام به هر جائی که افتد، و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند، و هر قبیله را از ایشان مهتری بود از ناسازندگی با هم، (حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
غوز خرد. قوز کوچک. برآمدگی و خمیدگی کوچک. رجوع به غوز شود، استخوان برآمدۀ طرف علیای وحشی پای، و توسعاً دست. استخوان برآمدۀ ساق پا. کعب. اشتالنگ. شتالنگ. کوزک. (فرهنگ سروری). قوزک پا.
- غوزک پا، استخوان برآمدۀ پای از طرف وحشی متصل به کف. کعب.
- غوزک دست، استخوان برآمدۀ دست در طرف وحشی زند اعلی چسبیدۀ به کف.
- غوزک گلو، جوزک. برآمدگی حلقوم.
، غوزه. غوزۀ پنبه. رجوع به غوزه شود
لغت نامه دهخدا
آدم غوزو، در تداول عامۀ برخی از استانها، غوزی، غوزدار، قوزدار، رجوع به غوزی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
گوزۀ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوزۀ پنبه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گندک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پنبۀ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری). غلاف پنبه را گویند که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و معرب آن جوزقه است. (برهان قاطع). پوست بالای پنبه که هنوز نترکیده باشد و این لفظ در اصل گوزه است مرکب از گوز بمعنی چارمغز، و ’ه’ نسبت که افادۀ معنی تشبیه کند. (از غیاث اللغات). پوست بالای پنبه و بالای خشخاش، معرب آن جوزق. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). در اصفهان کلوزه خوانند. (فرهنگ رشیدی). جوزی بود که که در آن پنبه باشد. (فرهنگ اوبهی). پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. میوه ای است که پنبه از درون آن بیرون آرند. غوزک. غوژه. جوزق. جوزقه. جوزه. غوزغه. رجوع به گوزه شود، غلاف و پوست بعضی گیاهها، از قبیل: پنبه و خشخاش و شقایق و جز آن. تخمدان بعضی گیاهان، مانند: شقایق و خشخاش و جز آن.
- غوزۀ پنبه، پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. بیلم. رجوع به معنی اول غوزه شود.
- غوزۀ خشخاش، پوست و غلاف خشخاش. کوکنار. رمّان السﱡعال. رجوع به کوکنار و گوزه شود.
، حباب آب و شراب و دوشاب و جز آن.
- غوزۀ آب، کنایه از حباب است، و آن شیشه مانندی است که بیشتر به وقت باریدن باران بر روی آن بهم رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا). حباب. حبب. نفّاخه. یعلول. غرّان. (منتهی الارب).
، گوی نقره که بعربی قداس خوانند. (برهان قاطع). مهرۀ نقره شبیه به مروارید. (ناظم الاطباء).
- غوزۀ نقره، کنایه از مهرۀ نقره. مهرۀ سیمین که مانند مروارید باشد. قداس
لغت نامه دهخدا
آنکه غوز بر پشت دارد، قوزپشت، کوژپشت، قوزی، رجوع به قوزی و کوژپشت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ وام م)
موهای سرکه پیشانی و قفا را فروگیرند. (غیاث اللغات) (آنندراج). قیاساً میتوان آن را جمع غامّه دانست، ولی معنی مذکور صحیح به نظر نمیرسد. در اقرب الموارد آمده: غم الشخص غمماً، یعنی موی پیشانی او دراز شد و پیشانی و قفای وی تنگ گردید. صفت آن اغم و مؤنث آن غمّاء. جمع واژۀ غم ّ. گویند: هو اغم ّ الوجه و القفا - انتهی
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
شتر مادۀ سالخورده که در آن بقیه ای از قوت مانده باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی مانده باشد. (از اقرب الموارد) ، زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیره. (اقرب الموارد) ، زن پیر کلانسال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بقول صاحب تاج العروس فارسی است،. وزوز. و آن تختۀ پهنی باشد که با آن خاک زمین مرتفع را به منخفض کشند. ماله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ج 4 ص 90 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ زُ)
انگور. (غیاث اللغات). رجوع به اوزوم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بخار باشد عموماً. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نژم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تاریک و ملاصق زمین. (برهان قاطع). ضباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 31 هزارگزی باختر چاه بهار، کنار دریای عمان، جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 200 تن سکنه، آب آن از چاه و باران، محصول آنجا ماهی و خرما و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صید ماهی و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
احمد بن محمد بن حسنویه هروی غوزمی، مکنی به ابوحامد. از حسین بن ادریس انصاری روایت دارد، و ابوبکر برقانی و دیگران از وی روایت کنند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوزی
تصویر غوزی
منسوب به غوز کوژپشت غوزدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزم
تصویر وزم
اندازه، کار به هنگام، دسته سبزی
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی سخت و زشت که بر پشت برخی از مردم باشد، پشت خمیده و دو تاشده
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوزو
تصویر غوزو
غوزدار غوزی
فرهنگ لغت هوشیار
غلاف پنبه که پنبه از آن بر نیامده باشند میوه ناشکفته پنبه گندک. یا غوزه پنبه. پنبه ای که از پوست جدا نشده بیلم، غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق خشخاش و غلاف خشخاش کوکنار. یا غوزه آب. حباب. یا غوزه نقره. مهره نقره قداس
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی استخوان مچ پا غوز خرد خمیدگی کوچک، زایده سطح داخلی انتهای تحتانی استخوان درشت نی و زایده سطح خارجی انتهای تحتانی استخوان نازک نی که اولی تشکیل غوزک داخلی را می دهد و دومی تشکیل غوزک خارجی را در پا می دهد قوزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوام
تصویر غوام
موی که پیشانی و پشت را فرو گیرد گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوزه
تصویر غوزه
((زِ))
غلاف پنبه، غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق، خشخاش
فرهنگ فارسی معین
غوزه، پنبه ی باز نشده
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداب، نقطه ای بلندی که آب از آن بیرون ریزد، آبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه، غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ای، خوشه خوشه
فرهنگ گویش مازندرانی