قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمع واژۀ غریب
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمعِ واژۀ غریب
غرباء. غریبان. رجوع به غرباء شود: قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. (سندبادنامه ص 167). کهف الفقرا ملاذ الغربا. (گلستان سعدی). رجوع به غرباء شود
غرباء. غریبان. رجوع به غرباء شود: قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. (سندبادنامه ص 167). کهف الفقرا ملاذ الغربا. (گلستان سعدی). رجوع به غرباء شود
کلمه ’با’ در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن، (از المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 73)، آش نمکدار، زیرا که ’با’ در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آن را ’حساء’ بالمد و القصر گویند و در گفتار رسول دو بار آمده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ساده، (ناظم الاطباء)، در قدیم و پیش اطباء نخودآب یعنی آبگوشت بوده از هر گوشت که باشد و عرب آن را مرق می گفته و گرم آن را سخون می نامیده اند و گوشت در آن بوده و چون نان خورش بکار میرفته است، (از یادداشت مؤلف) : مرق، شوربا، (نصاب)، در فارسی بدان خوردی نیز می گفته اند: المرقه، خوردی، السخون، خوردی گرم، (از السامی فی الاسامی)، آبگوشت، (ناظم الاطباء) : منکیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت خداوند دستوری دهد که بنده علی امروز نزدیک بنده باشد با دیگر بندگان که با اویند که بنده مثال داده است شوربائی ساختن، سلطان به تازه روئی گفت صواب آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54)، هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، گر برای شوربائی بر دراینها شوی اولت سکبا دهند از چهره وانگه شوربا، خاقانی، اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، نظامی، جای کردند و خوان نهادندش شوربا و کباب دادندش، نظامی، از آن پیش کآن پشته را باز کرد یکی نیمه زان شوربا بازخورد، نظامی، هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست، سعدی، شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار، بسحاق، - شوربای اشک، نان خورش غمزدگان، چه نانخورش غمزدگان اشک است، (ناظم الاطباء)، - شوربای چشم، کنایه از اشک: هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی، ابن یمین، ، امروزه به آشی گویند که از برنج و گشنیز و تره و لپه و غیر آن سازند و بیماران را دهند، (از یادداشت مؤلف)، - شلم شوربا، رجوع به شوروا و شلم شوروا شود، - امثال: مثل شوربای ناخوشها، (یادداشت مؤلف)، میرود از آسمان شوربا بیارد، (یادداشت مؤلف)، هم از شوربای قم مانده هم از حلیم کاشان، (یادداشت مؤلف)، ، مؤلف در یادداشتی این کلمه را به معنی کشکینه اما با علامت استفهام آورده و ابیات زیر را بعنوان شاهد نقل نموده اند: چو آمد گه زادن زن فراز به کشکینۀ گرمش آمد نیاز من و زن در آن خانه تنها و بس مرا گفت کای شوی فریاد رس اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، عسجدی، ، آهار، شوربای تیره ای باشد که در جامه مالند تا رنگ و صیقل گیرد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)
کلمه ’با’ در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن، (از المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 73)، آش نمکدار، زیرا که ’با’ در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آن را ’حساء’ بالمد و القصر گویند و در گفتار رسول دو بار آمده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ساده، (ناظم الاطباء)، در قدیم و پیش اطباء نخودآب یعنی آبگوشت بوده از هر گوشت که باشد و عرب آن را مرق می گفته و گرم آن را سخون می نامیده اند و گوشت در آن بوده و چون نان خورش بکار میرفته است، (از یادداشت مؤلف) : مَرَق، شوربا، (نصاب)، در فارسی بدان خوردی نیز می گفته اند: المرقه، خوردی، السخون، خوردی گرم، (از السامی فی الاسامی)، آبگوشت، (ناظم الاطباء) : منکیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت خداوند دستوری دهد که بنده علی امروز نزدیک بنده باشد با دیگر بندگان که با اویند که بنده مثال داده است شوربائی ساختن، سلطان به تازه روئی گفت صواب آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54)، هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، گر برای شوربائی بر دراینها شوی اولت سکبا دهند از چهره وانگه شوربا، خاقانی، اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، نظامی، جای کردند و خوان نهادندش شوربا و کباب دادندش، نظامی، از آن پیش کآن پشته را باز کرد یکی نیمه زان شوربا بازخورد، نظامی، هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست، سعدی، شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار، بسحاق، - شوربای اشک، نان خورش غمزدگان، چه نانخورش غمزدگان اشک است، (ناظم الاطباء)، - شوربای چشم، کنایه از اشک: هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی، ابن یمین، ، امروزه به آشی گویند که از برنج و گشنیز و تره و لپه و غیر آن سازند و بیماران را دهند، (از یادداشت مؤلف)، - شلم شوربا، رجوع به شوروا و شلم شوروا شود، - امثال: مثل شوربای ناخوشها، (یادداشت مؤلف)، میرود از آسمان شوربا بیارد، (یادداشت مؤلف)، هم از شوربای قم مانده هم از حلیم کاشان، (یادداشت مؤلف)، ، مؤلف در یادداشتی این کلمه را به معنی کشکینه اما با علامت استفهام آورده و ابیات زیر را بعنوان شاهد نقل نموده اند: چو آمد گه زادن زن فراز به کشکینۀ گرمش آمد نیاز من و زن در آن خانه تنها و بس مرا گفت کای شوی فریاد رس اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، عسجدی، ، آهار، شوربای تیره ای باشد که در جامه مالند تا رنگ و صیقل گیرد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)
آشی باشد که از کبرپزند و آن را عربان کبریه گویند. (برهان) (آنندراج). آش کبر. (ناظم الاطباء). کوروا. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). (از: کور، کبر + با، ابا). (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کبر، کور، با و ابا شود
آشی باشد که از کبرپزند و آن را عربان کبریه گویند. (برهان) (آنندراج). آش کبر. (ناظم الاطباء). کوروا. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). (از: کور، کبر + با، ابا). (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کبر، کور، با و ابا شود
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند