جدول جو
جدول جو

معنی غوارف - جستجوی لغت در جدول جو

غوارف
(غَ رِ)
جمع واژۀ غارفه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غارفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوارف
تصویر عوارف
جمع واژۀ عارفه، مؤنث واژۀ عارف، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوارب
تصویر غوارب
غارب ها، مقابل طالع ها، غروب کننده ها، دور شونده ها، در علم زیست شناسی شانه ها، دوش ها، جمع واژۀ غارب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
باطراوت. تازه. نبات وارف، ای ناضر. (اقرب الموارد) ، بسیارسبز، نیک سبز و گوالنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). نبات وارف، گیاه گوالیدۀ نیک سبز شده. (ناظم الاطباء) ، فراخ. (از مهذب الاسماء). وسیع. متسع. ظل وارف، یعنی ممتد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَق ق)
تاراج کردن. (منتهی الارب). غارت. (از اقرب الموارد). رجوع به غارت و غاره شود، یکدیگر را غارت کردن. مغاوره. (المصادر زوزنی). به این معنی مصدر دوم باب مفاعله است
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
جمع واژۀ صارفه. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ رِ)
آبهای روان
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارف. (منتهی الارب). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
جمع واژۀ غارب، بمعنی دوش یا مابین کوهان و گردن شتر. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غارب شود: و خواجه تاریخ بیهقی که دبیر سلطان محمود بن سبکتگین بود استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت، تاریخ آل محمود ساخته است. (تاریخ بیهق ص 20) ، غوارب الماء، سرهای موج آب، به غوارب ابل تشبیه شده است. (از منتهی الارب). بالا و سر هر چیز، و از آن است غوارب الماء بمعنی قسمتهای بالای موج آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قریه ای است در کنار ظهران، و دارای درخت خرما و چشمه هاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بادزن. مروحه. (ناظم الاطباء). بادبزن، هر چیز انباشته از کاه. (ناظم الاطباء) ، هر چیز برآمده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوارب
تصویر غوارب
جمع غارب، دوش ها جمع غارب دوشها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عارفه، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، بخششها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوار
تصویر غوار
تاراج یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوارف
تصویر صوارف
گردش های زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
((عَ رِ))
جمع عارفه، نیکویی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوارف
تصویر طوارف
((طَ رِ))
جمع طارف، چشم ها، خیمه ها و خرگاه های دامن واکرده جهت نگریستن ماوراء آن، ددان که شکار را بربایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارف
تصویر وارف
((رِ))
گسترده، وسیع، بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین