جدول جو
جدول جو

معنی غنچک - جستجوی لغت در جدول جو

غنچک
(غِ چَ)
بمغنی غچک که نام سازی است و بعضی کمانچه را گویند. (از غیاث اللغات). ظاهراً مصحف غچک است. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرچک
تصویر غرچک
غرچه، نادان، کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیچک
تصویر غیچک
سرود، غژک، گچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گلی که هنوز شکفته و باز نشده، گل ناشکفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنچک
تصویر زنچک
زن بدکار، روسپی، فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ چَ)
نوعی از تبرزین. (برهان قاطع) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). نجک. نجق. نوعی از سلاح. (برهان قاطع) ، بعضی گویند تبری باشد که بدان هیزم شکنند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(غِ چَ)
سازی است معروف که نوازند و آن را در این زمان کمانچه میگویند. (برهان ذیل غژک). کمانچه. (غیاث اللغات). غژک. (فرهنگ نظام). غژه. (انجمن آرا). طنبور. (برهان ذیل غژک). غنجک. (جهانگیری). نام سازی که به هندی سارنگی گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
مجلس دلکش گل تا نبود بی مطرب
شده بلبل غجکی شاخ گل و غنچه غچک.
شاه طاهر دکنی (از فرهنگ نظام).
دف و چنگ و رباب و زنبوره
غچک و نای و بربط و تنبور.
نزاری (از فرهنگ نظام).
گویا این لفظ از ترکی آمده که مجازاً در قسمی از ساز استعمال شده چه در ترکی به معنی آواز با گریه و فریاد گلوست. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
غرچه. احمق و نادان. (جهانگیری از غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ)
قحبه. زن فاحشه. (آنندراج). زن فاحشه و روسپی. زن ناپارسا و ناپاک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
سازیست از مطلقات ذوات الاوتار و آن دارای کاسه ایست و بر سطح آن پوست کشن و بکمانه در عمل آورند و بر روی آن ده وتر (سیم) بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گل ناشکفته، گلی که هنوز باز نشده است، دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نچک
تصویر نچک
نجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیچک
تصویر غیچک
کمانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرچک
تصویر غرچک
نادان ابله احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
((غُ چِ))
گل ناشکفته، حباب آب، گنبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گلوله کرده، غنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرچک
تصویر غرچک
((غَ چَ))
نادان، ابله
فرهنگ فارسی معین
شکوفه، غنجه، نوگل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غده ی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بداخلاق، بدخو، ناسازگار در معامله، غیرقابل تحمل، نچسب
فرهنگ گویش مازندرانی