جدول جو
جدول جو

معنی غنمی - جستجوی لغت در جدول جو

غنمی
(غَ نَ)
منسوب به غنم. رجوع به غنم شود، آنکه طبیعت و خصیصۀگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
غنمی
(غَ)
ابن مالک نجار. از انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غنمی
(غَ)
سهل بن رافعغنمی خزرجی از جملۀ انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنیم
تصویر غنیم
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنمی
تصویر آنمی
کم خونی، بیماری ناشی از کم شدن گلبول های قرمز خون که با عوارضی مانند رنگ پریدگی، سردرد و اختلال دستگاه گوارش همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. (از المنجد). غنم. مغنم. غنیمت. فی ٔ
لغت نامه دهخدا
ضعیف و نحیف و ناتوان. (برهان). ناتوان. (اوبهی). ناتوان و ضعیف و لاغر. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). در فرهنگ رشیدی نیز آمده است: غامی یعنی ناتوان و ضعیف:
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مهرب
رنگ رخ من چو غمروات شداز غم
موی سر من سپید گشت چو مترب.
منجیک (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
کلمه غامی و چهار کلمه هامی و وامی و مترب و مهرب، در قطعۀ فوق از منجیک آمده است. این قطعه را تنها در حاشیۀ لغت نامۀ اسدی دست نویس مورخ (766 هجری قمری) متعلق به حاج محمدآقای نخجوانی دیدم بدین صورت: استه و غامی شدم... میگویند شاعری در زمان یکی از سلاطین [گویا صفویه گفت که من به عده ابیات خمسۀ نظامی شعر توانم گفت که هیچیک از آنها معنی نداشته باشد و از عهده برآمد. گمان می کنم منجیک قرنها پیش از آن شاعر در این قطعه دست به این کار زده است، و فضل تقدم هنر او راست. و هیچ تصور نمیکنم که این کلمات لهجه ای از لهجه های فارسی باشد چه گذشته از اینکه ریختها و صیغ فارسی نیست، در هیچ نظم و نثر قدیم و حدیث این زبان بار دیگر این کلمات دیده نشده است و من هیچ شبهه ندارم که سند جهانگیری و رشیدی و دیگر لغت نامه ها برای این پنج کلمه همین قطعۀ منجیک است. واﷲ اعلم. و رجوع به ابیب شود
لغت نامه دهخدا
(غُ می ی)
منسوب به شیخ احمد احسائی، فرقه ای است از شیعۀ اثناعشری که در استنباط مسائل فقهی جزو اخباریان و مخالف با اجتهاد از طریق اعمال اصول فقهند. پس از شیخ احمد بر سر پیشوایی میان سیدکاظم رشتی و حاج محمدکریمخان کرمانی اختلافی رخ داد و هر گروهی بیکی از این دو پیوستند و دسته ای دیگر به میرزا شفیع تبریزی اجتماع کردند و اغلب در شهرهای شیعه نشین بسر می بردند. (از فرهنگ فارسی معین). و برای اطلاع بیشتر از این فرقه رجوع به احمد احسائی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ می ی)
منسوب به عنم. رجوع به عنم شود، نیکوروی سرخ رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صورت زیبا و سرخ رنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
میدانی. نام وی سیدعبدالغنی و شاگرد ابن عابدین است. او راست: ’ردالمختار’ و ’اللباب فی شرح الکتاب’ که شرحی است بر ’مختصر’ امام احمد قدوری در فقه و به سال 1268 هجری قمری آن را تألیف کرد. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1420)
محمود. او راست: منظومه اسماء الله الحسنی النورانیه لمن اراد أن یصل الی اللطائف الرحمانیه و المعارف الاحسانیه. این کتاب در مصر به سال 1308 هجری قمری به چاپ رسید. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1420)
محمد ابراهیم. او راست: الباکوره العربیه و حدائق الانشاء که هر دو در مصر چاپ شده اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1420)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن. (فرهنگ نظام). خصم. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب). خصم الدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود:
چو بنهاد جمشید سردر گریز
غنیمش ز دنبال با تیغ تیز...
فردوسی.
خویشتن دارد او دو هفته نگاه
هم بر آنسان که از غنیم غنیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
مرد کو را نه گهر باشد نه نیز هنر
حلیت اوست خموشی چو تهیدست غنیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
به چه روز نیک بیند ز تو کام دل فغانی
که چو بخت خود غنیمی به کمین بود مدامش.
بابافغانی (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182ب)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنی بن اعصر، و بقولی یعصر است که نام او منبه بن سعد بن قیس عیلان است، و گروهی به وی منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
غنیمت برنده. رجوع به غانمیان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214)
مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
جاحظ در البیان و التبیین (ج 3 ص 176 و 279) مطالبی راجع به دعاء در زندان از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور همان صفحات شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ مَ)
میش. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
ابن عدی بن عبدمناف بن کنانه بن جمهمه بن عدی بن ربعه. این نام مصحف عنمه به عین مهمله است و صحیح عنمه است. رجوع به الاصابه ج 3 ص 200 شود
ابن ثعلبه بن تیم الله. از اجداد عمرو بن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غنث که بطنی از مالک بن کنانه است. رجوع به غنث شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ما)
مقصد و هدف. غایت و قصاری. یقال: هذا غناماک أن تفعل کذا، ای قصاراک و غایتک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
محدثی است که به جد خود محمد غانم الغانمی نسبت داده شده است. محمد غانم از افاضل عصر خویش بوده و دیوان شعرش در همه جا شهرت داشته است. (انساب سمعانی ورق 406). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(غُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ ما)
مؤنث غیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غیمان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَمْ مُ)
رفتن باز از جایی به جایی و بلند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن چیزی از جای خود به جایی دیگر، و در صحاح و قول اعشی: لایتنمی لها فی القیظ یهبطها، قال ابوسعید: لایعتمد علیها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نامی تر، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
بیماری کم خونی که فقرالدم نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ می ی)
توشک و نهالی آگنده بکاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام دیوی از دیوان مازندران. (فرهنگ شعوری). نام دیوی که پدر اولاد دیو و پولاد دیو بود. رجوع به همین دو اسم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منمی
تصویر منمی
گوالنده نشو و نما دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
پروه گیرنده، پروه بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامی
تصویر غامی
ضعیف ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمی
تصویر تنمی
بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنمی
تصویر آنمی
فرانسوی کم خونی از بیماریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
((غَ))
غنیمت، در فارسی به معنای دشمن، حریف در کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غامی
تصویر غامی
ضعیف، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنمی
تصویر آنمی
کم خونی
فرهنگ واژه فارسی سره