جدول جو
جدول جو

معنی غنم - جستجوی لغت در جدول جو

غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
تصویری از غنم
تصویر غنم
فرهنگ فارسی عمید
غنم
جمع واژۀ غنیمت، آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
تصویری از غنم
تصویر غنم
فرهنگ فارسی عمید
غنم
(غَ)
ابن سلمه بن خزرج. از قحطان. وی جدی جاهلی است از پسران او عبدالله بن عتیک است. (از اعلام زرکلی چ 1346 هجری قمری ج 2 ص 761)
ابن اریش. از لخم از قحطانیه. وی جدی جاهلی است. منازل پسران او در اطفیحعۀ مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760)
ابن ثعلبه بن حرث بن مالک بن کنانه. بطنی از کنانه بود. (از تاج العروس)
ابن مالک بن کنانه. بطنی است از کنانه. (از تاج العروس)
ابن ودیعه. بطنی است از عبدالقیس. (از تاج العروس)
ابن دوس. بطنی است از قبیلۀ ازد. (از تاج العروس)
ابن ثور. بطنی از قبیلۀ طی ٔ. (از تاج العروس)
ابن سری. بطنی است از انصار. (از تاج العروس)
ابن فردوس. بطنی از باهله. (از تاج العروس)
ابن قتیبه. بطنی از باهله. (از تاج العروس)
ابن نجم. بطنی از قحطان. (از تاج العروس)
ابن دودان بن اسد بن خزیمه. وی از عدنان و جدی جاهلی است. زینب بنت جحش از نسل اوست. (از اعلام زرکلی چ 1346 هجری قمری ج 2 ص 761). رجوع به تاج العروس ذیل غنم شود
لغت نامه دهخدا
غنم
(دَ)
غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن. غنم. غنم. غنمان. غنیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
غنم
غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن
تصویری از غنم
تصویر غنم
فرهنگ لغت هوشیار
غنم
((غَ نَ))
گله گوسفند، جمع اغنام
تصویری از غنم
تصویر غنم
فرهنگ فارسی معین
غنم
حشم، رمه، فسیله، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صنم
تصویر صنم
(دخترانه)
بت، معشوق، دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جنم
تصویر جنم
سرشت، ذات، کنایه از توانایی، شایستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنه
تصویر غنه
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنا
تصویر غنا
توانگری، بی نیازی، بسیار مال شدن، ثروتمند شدن، توانگر شدن
صوت طرب انگیز، آواز خوش، سرود، غناء
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
سهل بن رافعغنمی خزرجی از جملۀ انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ مُ بَ اِ)
در تداول تازیان به وبر گفته میشود و آن جانوری است مانند گربه و کوچکتر از آن، و دم وی کوتاه است. (از اقرب الموارد). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنم. رجوع به غنم شود، آنکه طبیعت و خصیصۀگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ مَ)
میش. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن تغلب بن وائل. پدر بطنی است. (منتهی الارب). پدر قبیله ای است و از ایشان ’اراقم’ هستند که شش برادر، و فرزندان بکر بن حبیب بن عمرو بن غنم بودند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن عثمان، صحابی است. (از تاج العروس). صحابی در زبان عربی از ریشه «صحب» می آید و به معنای یار و همراه است. اما در سنت اسلامی، به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، ایمان آورده و تا آخر عمر بر ایمان خود استوار مانده است. این واژه بار معنایی خاصی در منابع تاریخی دارد. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
دو گلۀ گوسپند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْوْ)
بمعنی غنم و غنم در حالت مصدری است. (از منتهی الارب). رسیدن به غنیمت و فی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد).
- المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد).
، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
غنیمت گرفتن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، غنیمت شمردن. (دهار) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
ابن عدی بن عبدمناف بن کنانه بن جمهمه بن عدی بن ربعه. این نام مصحف عنمه به عین مهمله است و صحیح عنمه است. رجوع به الاصابه ج 3 ص 200 شود
ابن ثعلبه بن تیم الله. از اجداد عمرو بن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
آنکه سخن هویدا گوید. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن مالک نجار. از انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنم
تصویر شنم
آب سرد لایماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنم
تصویر تغنم
غنیمت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنم
تصویر بنم
ترکی منم بمعنی منم: (آن یکی ترکی بدو گفت این بنم من نمی خواهم عنب خواهم ازم) (مثنوی مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنم
تصویر جنم
صورت، هیکل، قیافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنم
تصویر رنم
آواز، سرایش (تک ندارد) زنان نیک سرای زنان سرود خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنمیت آوردن
تصویر غنمیت آوردن
آوردن اموالی که به غنیمت گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنا
تصویر غنا
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره